روزهائی که فرصت میکرد لیام و تو شرکت ببینه با ذوق بیشتری اماده میشد.
امروز یکی از اون روزا بود چون هیچ کلاسی نداشت راحت ترمیتونست شرکت و بهانه کنه برای یه دیدار دوباره!
صبح زود بدون اینکه از زمین و زمان شکایت کنه بیدارشده بود ,
بعداز حمام طولانی و ور رفتن با موهای پرکلاغیش و شوخی با تریشا,خونه رو ترک کرد
شاید برای همه ی کارمندا یه روز عادیه ولی برای زیام یه روز پر از زمزه های عاشقانه ی دم گوشی و بوسه های داغ یواشکی بود.
(شرکت یه برج بزرگ
تو بهترین نقطه نیویورکه .)با رسیدن به طبقه هم کف صدای لیام و از پشت سرش شنید
ل-هی زین
ز-بیب خوبی ؟
ل-اره ,بیا همون همیشگی .
با یه چشمک شیطون از زین فاصله گرفت
دستشوئی طبقه سوم خلوت ترین دستشوئی برج بود و البته یه جای خاطره انگیز برای اونا!
لیام مسیرو از پله ها رفت و زین اسانسورو انتخاب کرد
ریسک اینکه کسی اونهارو باهم ببینه درحالیکه به سمت دستشوئی میرن کار عاقلانه ای نبود!لی بعد از زین به در دستشوئی رسید مطمئن شد کسی اطراف نباشه.
درو از داخل قفل کرد به سمت زینش چرخید و اون و سفت تو بغلش گرفت
مثل یه مجسمه یخی بی حرکت موندن
این اغوش یه جور تخیله روحی بود, اونارو از همه ی گلایه ها بغض و دلتنگی خالی میکرد.ل-دلم میخواد تمام روز همین طوری بمونیم!
زین پیشونیشو رو شونه لی گذاشت و دستاشو پشت کمرش چفت کرد.
خیلی اروم و بدون هیچ اهنگی بدناشون و حرکت میدادن
, شاید غمگین ترین رقص عاشقانه ای که وجود داره!ز-فقط ادمای مست سر از توالت درمیارن!
ل- حال من وقتی با توام کم از مستی نداره!
ز- زندگیم
سرشو از شونه لی برداشت,
خوشگلترین نگاهشو تحویلش داد لباشو به لبای لی نزدیک کرد اما نبوسید
این کار و چندبار تکرار کرد
تا لیام حریص تر لب پائینشو تو دهنش ببره.بوسه ی ارومشون خیلی طول نکشید میدونستن بیشتر از این زمان ندارن!
ز-ظهر میری دانشگاه ؟ میخوای چی بگی بهشون ؟
ل- فکرتو مشغولش نکن ,من جف و کارن و بزرگ کردم!
میدونم چطوری پیچشون کنم!ز- اره تو منم بزرگ کردی!!
ل- من تورو با بزرگم میکنم!
ز-لیم تو روحت!
لی در حالیکه گونه ی زین و نوازش میکنه
"تو همیشه بیش از حد نگرانی,امروز فقط به من فکر کن!کمی چرخید و دستاشو از هم باز کرد
ل-نگام کن از این خوشتیپ ترم داریم مگه؟!!ز-گاومیش بی مغز
ز-تو اول برو منم صورتمو میشورم میام
ل- خوبی ؟هورمونات سرجاشونن ؟مطمئنی نمیخوای, ,,
زین نذاشت جمله شو تموم کنه
" اره نیازی نیست برو!لی دوباره سر زین و به سینش چسبوند و رفت.
قرارای کوتاهشون تو دستشوئی حال زین و
دگرگون میکرد
چون اینو بی احترامی به عشقشون میدونست,کسی هست که دلش بخواد یه عشق کشنده ی تعریف نشده داشته باشه? !
هردو می دونن تریشا و یاسر بخاطر اعتقادات مذهبی هیچوقت این رابطه رو قبول نمیکنن,
همین طور خانواده هموفوب لیام!
پس چاره ای جز پنهون کردن رابطه شون نداشتن.اسانسور طبقه سی و هشت نگه داشت دوهفته ای میشد که شرکت نرفته بود. با چند نفر از کارمندائی که میشناخت احوالپرسی کرد,
,لیام مشغول بررسی پرونده های روی میز بودصدای کفشای عشقشو و تشخیص میداد سرشو به نشونه ی سلام حرکت داد .جف- ببین کی اینجاس مالکِ پسر!حالت چه طوره ؟
زین همیشه از نگاه مستقیم به چشمای جف میترسید ,چون حس میکرد اون راحت میتونه از چشمای ادما رازای مخفیشون و ببینه!
ز-ممنون عمو راستش درسام سنگینه
جف- خوب شد امروز اومدی. ساعت نه با مهمون روسیمون جلسه داریم میخوام هردو تون باشین.
زین صندلی روبه روی لیام نشست محو موهای نرم و خوشرنگ لی, کت و شلوار سورمه ایش و حرکات دستش وقتی صفحه رو ورق میزنه شد
با صدای یاسر هردو سرشونو برگردوندنیاسر- زین اومدی, بیاین اتاق شیشه ای
بی حرف بلند شدن زین هیچ علاقه ای به اونجا بودن نداشت فقط اجبار و حضور لیام به اونجا میکشوندش.
جلسه دوساعته با نگاههای زیرچشمی زیام بهم تموم شد.
لیام باید زودتر از شرکت بیرون می رفت مطمئن شد کسی حواسش نباشه لبشو به گوش زین چسبوند
ل-لاولی بوی مجبوری بیشتر این هیولاهارو تحمل کنی!
جنگ جوی خوبی باش.
فردا خونه ی خودمون منتظرتم. میای دیگه ؟زین بدون نگاه گردن جوابشو داد
"سنگم بباره خودمو میرسونم پیشت.لیام پشت دستش و به دست زین کشید.برای هیچ کدوم این دوری راحت نبود.
تا حالا کسی و تو دستشوئی بوسیدین ؟اگه اره حستون و بگین.