زود به اتاق برگشت تا به لیام خبر بده
ج-باهاش حرف زدم اجازه دادن که بریم.
باید چندجا زنگ بزنم تا کارارو هماهنگ کنم
.میرم بیرون اگه تونستی بخواب .
نهایتا فردا تا ظهر اینجاییلیام که باور نمیکرد حرفاش درست باشه. عکس العملی نشون نداد.
دستش و بالا اورد زنجیره ی رگای کبود شده اش ترسناک به نظر میرسیدندرست مثل نفرینی که دست البوس دامبلدور و گرفته بود.
خیلی وقت بود که سری فیلمای هری پاتر و ندیده بود.
.دلتنگ زین بود
همه چیز با زین تر و تازه میشد
حتی فیلمی که هزار بار دیده باشه.حالا که جف راضی شده بود
به رفتن حتما میتونست روش تاثیر بذاره و وادارش کنه ببرتش لندن..براش جا نیوفتاده بود که زین بیهوشه
حس میکرد زین سالم و سرحال منتظر تا لیام به دیدنش بره.
همه ی اصرارش برای همین بود.بدون شک اگه زین و تو اون وضع میدید حال روحیش بدتر هم میشد.
----------------
همونطور که جف هماهنگ کرده بود لیام با همه ی امکانات به سویت مجهزی نزدیک به خونه جف منتقل شد.
پرستار خانمی که استخدام کرده بود مرتب اطراف لیام میپلکید
"اقای پین و صدا میکنی؟
پرستار با جف برگشت
"چیشده؟ل-کی میریم ؟
ج-گوش نمیدی چرا ؟حالت که خوب شه دوتایی میریم قول دادم دیگه
یه لایه اشک چشماش و پرکرد
ل-باشهچرا انتظار داشت جف پین سخت دل احساساتش رو درک کنه؟
احتمالا بخاطر جوزده شدن همه ی اون حرفارو زده بود
اونم داشت کار زاهد و تکرار میکرد
به نحو دیگه ای.
با خودش فکر کرد که گفتن همه ی اون حرفا اشتباه بوده.
هیچکس این رابطه رو نمیخواستج-مامانت چند بار زنگ زده یه سری بهش بزنم زود برمیگردم پیشت
لیام نگاهش و ازش گرفت باشه ای گفت و چشماش و بست
جف بعد از کلی دستورای ریزودرشت به پرستار از خونه بیرون رفت
لیام با صدای گرفته اسم پرستار و صدا کرد
ل-لیزی ,گلوم درد میکنه میشه برام سوپ مرغ بذاری ؟
پ-برای شام حتما
ل-نه الان میخوام لطفا
انقدر قیافه اش و مظلوم نشون داد که لیزی نتونه حرفی بزنی
وقتی سرو صداش و تو اشپزخونه شنید
سخت روی تخت نشست.دستش رو روی شکمش گرفت
بی سروصدا کتابای داخل کوله رو خالی کرد. با سرعت زیاد لباس پوشید
لباسش برای هوای سرد بیرون کافی نبود.