36

2.1K 444 248
                                    

زود به اتاق برگشت تا به لیام خبر بده

ج-باهاش حرف زدم اجازه دادن که بریم.
باید چندجا زنگ بزنم تا کارارو هماهنگ کنم
.میرم بیرون اگه تونستی بخواب .
نهایتا فردا تا ظهر اینجایی

لیام که باور نمیکرد حرفاش درست باشه. عکس العملی نشون نداد.
دستش و بالا اورد زنجیره ی رگای کبود شده اش ترسناک به نظر میرسیدن

درست مثل نفرینی که دست البوس دامبلدور و گرفته بود.
خیلی وقت بود که سری فیلمای هری پاتر و ندیده بود.
.دلتنگ زین بود
همه چیز با زین تر و تازه میشد
حتی فیلمی که هزار بار دیده باشه.

حالا که جف راضی شده بود
به رفتن حتما میتونست روش تاثیر بذاره و وادارش کنه ببرتش لندن..

براش جا نیوفتاده بود که زین بیهوشه
حس میکرد زین سالم و سرحال منتظر تا لیام به دیدنش بره.
همه ی اصرارش برای همین بود.

بدون شک اگه زین و تو اون وضع میدید حال روحیش بدتر هم میشد.

----------------

همونطور که جف هماهنگ کرده بود لیام با همه ی امکانات به سویت مجهزی نزدیک به خونه جف منتقل شد.

پرستار خانمی که استخدام کرده بود مرتب اطراف لیام میپلکید

"اقای پین و صدا میکنی؟

پرستار با جف برگشت
"چیشده؟

ل-کی میریم ؟

ج-گوش نمیدی چرا ؟حالت که خوب شه دوتایی میریم قول دادم دیگه

یه لایه اشک چشماش و پرکرد
ل-باشه

چرا انتظار داشت جف پین سخت دل احساساتش رو درک کنه؟
احتمالا بخاطر جوزده شدن همه ی اون حرفارو زده بود
اونم داشت کار زاهد و تکرار میکرد
به نحو دیگه ای.
با خودش فکر کرد که گفتن همه ی اون حرفا اشتباه بوده.
هیچکس این رابطه رو نمیخواست

ج-مامانت چند بار زنگ زده یه سری بهش بزنم زود برمیگردم پیشت

لیام نگاهش و ازش گرفت باشه ای گفت و چشماش و بست

جف بعد از کلی دستورای ریزودرشت به پرستار از خونه بیرون رفت

لیام با صدای گرفته اسم پرستار و صدا کرد

ل-لیزی ,گلوم درد میکنه میشه برام سوپ مرغ بذاری ؟

پ-برای شام حتما

ل-نه الان میخوام لطفا

انقدر قیافه اش و مظلوم نشون داد که لیزی نتونه حرفی بزنی

وقتی سرو صداش و تو اشپزخونه شنید
سخت روی تخت نشست.

دستش رو روی شکمش گرفت

بی سروصدا کتابای داخل کوله رو خالی کرد. با سرعت زیاد لباس پوشید
لباسش برای هوای سرد بیرون کافی نبود.

Same mistakes Ziam Where stories live. Discover now