هری کمک کرد تا جف روی صندلی بشینه .به حدی در هم شکسته بود که زین سر جاش میخکوب بمونه
ز-چی گفت ؟
نگاه دردمندش و به سمت بالا داد چی باید میگفت وقتی زین به حد کافی بهم ریخته و مستاصل بود؟
ج-نمیخواد ببینیش
ز-نمیخواد نخواد.من میخوام!
روش و برگردوند تا به سمت راهرو بره
ج- برو بیارش این و بچه مو به کشتن میده
به سمت زین رفت تا شونه اش و به سمت خودش برگردونه
ز-بمن دست نزن
دستاش و به نشونه تسلیم عقب گرفت
ه-اوکی...الان زمان مناسبش نیستز-تو این و میگی؟
ه-من هیچی ندارم برای گفتن..لیام و درک کن الان نمیخواد
چند ثانیه ای تو چشماش خیره موند تا عصبانیتش کم کم رنگ ببازه.
حالا هری رقیبش نبود فقط اشنای دلسوزی بود که مورد اعتماد هرسه میتونست باشه.ز-قد تو حق ندارم بدونم چه بلایی سرم اومده؟ندارم؟
بازوی زین و تو دست گرفت
ه- اون الان تو شرایطی نیست که برات توضیح بده .خودت و ببین.. اجازه بده کمی زمان بگذرهز- نمیفهمی .زمان برای تو فقط یه کلمه ی ساده اس برای من اما عذابِ دردِ ..باید ببینمش
هیچ حرفی برای هری باقی نموند تا برای راضی کردنش بکار ببره.
دستش و به پلک هاش کشید تا درد شب بیداری های مداوم و کم کنه.دوباره به جف برگشت
ه-عمو پین قلبت دردمیکنه؟خوبی؟
ج-ذوب شده چیزی نمونده که درد بگیره یا نه
ه-اینطوری نگین امید هردو به تکیه گاهی مث شماس..
ج-نمیتونم ارامش و به هیچکدوم بدم ..بلد نیستم با این اتفاقا مقابله کنم وقتی خودم نتونستم اروم بگیرم..
ج-من چقدر بی عرضه ام که ثمره ی زندگیم زیر پاهای بقیه له شده و من هنوز دارم نفس میکشم اونا هنوز دارن نفس میکشن
ه-بد بودن اونای دیگه گناه شما نیست..اما عقب نشینیتون گناه ..ترسناک وقتی بزرگتر ادم عقب بشینه شما نباید ناامید بشین.. نباید
ج-درد من این که راه حلی براش ندارم ببین تونستم جلوی این و بگیرم..نمیتونم که.. نمیتونم
ه-خودش بره رفتار لیام و ببینه میفهمه ..هیچ طوری نمیشه
روی شونه ی جف ماساژ میداد حقیقتا فکر یا جمله ی مثبتی پیدا نمیکرد برای اروم کردن هردو.
تنها باید منتظر میشد تا زمان بتونه نقش کمک کننده اش و اجرا کنه.شاید با کمرنگ شدن خاطرات واتفاقات میشد به اینده امیدوار موند