صبح روز بعد خبرداغی که بین مثلث روث کارن تریشا میچرخید
وجود یه خونه مجردی بود,خونه ای که همه از اون بیخبر بودن.ک-پس برای همین ما بیخبر موندیم از کاراشون
ت-من می دیدم بقیه کلافه ان که پسراشون هرروز یه دختر و میارن خونه!
با خودم میگفتم زین یه مشکلی داره.نگو خجالتیه فقط!ک-از بس که محجوبن این دوتا.
ت-چه بهتر من نمیتونم ببینم پسرم با این عفریته های دودلاری بپلکه.
کاراش و میکنه تاموقع ازدواج ,جوونن دیگه!ک-یعنی میگی لیامم اون خونه میمونه ؟
ت-نگران نباش اینا هوای هم و دارن.
ک-نهار اماده میکنم بیا اینجا.راجع به مراسم فردا حرف بزنیم
ت-میام
////
لیام صبح زود با لباس کاملارسمی به دوتا شرکت سر زده بود ولی از هردو ناامید بود.
بخاطر دانشجو بودن و نبود ساعتای خالی نمی تونست به این راحتی شغل مناسب با رشته اش و پیدا کنه.
نسبتا سرخورده و ناامید لابیِ یکی ازشرکتها نشست
قهوه ای که گرفته بود و خورد.
با حرفای جف تصورنمیکرد بتونه به شرکت خودشون برگرده.
با این اوصاف بعید میدونست جای دیگه هم بتونه کاری پیدا کنه
به زین گفته بود میتونن مستقل باشن ولی حالا میتونم جاش و به نمیتونم داده بود!فکرش به سمت شرکت" فوروارد" رفت, شرکت بزرگ سرمایه گذاری که میشد گفت رقیب شرکت "مِین "هم هست.
براش مهم نبود کجا این که بتونه درامدی داشته باشه اهمیت بیشتری داشت کمی امیدوار شد. به سمت اونجا حرکت کرد.
ساعتی گذشت.
بعد از هماهنگی با مسئول استخدام تونست با مدیر داخلی اونجا مصاحبه کنه.
م-اقای پین ما از رزومه کاری شما به خوبی اطلاع داریم,
و خوشحال میشیم بتونیم با شما همکاری کنیم.
ولی متاسفانه ساعت کاری شما کافی بنظر نمیرسه.
اگر بتونیم مناسب با شرایط شما موقعیتی پیدا کنیم حتما باهاتون تماس میگیریم.ل-ممنون
وقتی ازاونجا بیرون میومد. حال خوبی نداشت. اینطوری میخواست با زین اینده ای داشته باشه؟
شاید حق با زین بود اونا بدون اسم و رسم پدراشون اعتباری نداشتن.
تو ماشین نشست. ماشینی که مال خودش نبود گوشی, لباسا,..
بدون جف چه حرفی برای گفتن داشت ؟
از پس هزینه های شخصیش برمیود ؟به خودش و حسی که داشت لعنت فرستاد...
می تونست چندجای دیگه هم سربزنه ولی جز وقت تلف کردن نتیجه ای نمیداد.