ت-زین ؟
ز-جانم سلام
ت-خوبی پسرم ؟دیشب کجا گذاشتی رفتی ؟صبح چندبار بهت زنگ زدم
ز- نمی دونم بی قرار بودم خوابم نمیبرد
ت-چرا عزیزم ؟ تا صبح کجا موندی ؟
ز-رفتم اسطبل همون جا موندم الانم دارم میرم دانشگاه.
ت-نگران شدم
ز-من خوبم.چه شلوغه
ت-با کارن و روث داریم میریم دور همی.نگران لیامیم شبا خونه برنمیگرده.
ز-بهشون بگو حالش خوبه
ت-کجا می مونه ؟
ز-خونه یکی از بچه ها مونده
ت-دختره ؟
ز-هان؟
ت-خونه ی دختر میمونه؟
ز-نه معلومه
ت-از کجا مطمئنی. ؟
ز-پسره ولی اگه بخوای میتونم زیر شلوارش و چک کنم!
ازصدای خنده ی کارن و روث فهمید که صداش روی اسپیکره.
ت-بی نمک تونستی یه زنگ بهش بزن تلفنش و جواب نمیده
ز-سر امتحان حتما
ت-پس باهاش حرف زدی ؟
ز-اره بابا حالش خوبه. بعد بهت زنگ میزنم فعلا.
زین کلافه پوفی کشید.یادش اومد کلید خونه رو گم کرده.ماشین و نزدیک دانشگاه نگه داشت.
داشبورد و زیر صندلیها رم دنبال کلیدش گشت.
وقتی نتیجه ای نداشت,بیخیال شد.
یه پیام برای لیام فرستاد تا بگه کلیدش و پیدا نمیکنه که
یه کپی براش بگیره.امروز روز قشنگیه.
صبحش و کنار لیام گذرونده بود استرس فکری کمتری داشت نسبت به روزهای دیگه. پس دانشگاه و کلاس هاش رو راحت تر میتونست تحمل کنه.///
لیام بخاطر نگاه های پرقضاوت هم کلاسی هاش بلافاصله بعد از امتحانش دانشگاه و ترک کرد.
با اون صورت ترجیح داد باشگاه نره.
چیزی برای نهار نخورده بود.میترسید دوباره زخم دردناک لبش دهن باز کنه.جایی نزدیک کافه هوم نگه داشت.
غیر از خونه ی خودش و زین اینجا دومین جایی بود که حس خونه رو بهش میداد.
یه تیکه کیک بزرگ و قهوه و شکر سفارش داد. میدونست زین کیک شکلاتی دوست داره پس عکسش و براش فرستاد!
کافه نسبتا خلوت بود جایی نزدیک به شیشه نشست تا بیرون و ببینه.
هندزفریش و تو گوشش گذاشت.نرم نرم بارون میبارید مردمِ بیرون قدمهاشون وسرعت میدادن تا قبل از تند شدن بارون خیس نشن.