هوای ابری و نسیم ملایمی که می وزید هم نمیتونست سوزش قلبش و تسکین بده
کمی که از خونه دور میشدن جف ایستاد تا شاید با اغوشش بتونه هردوشون و اروم تر کنه
ج-لیام
بیشتر به خودش فشردش.لیام طوری بین بازو های پدرش قایم شده بود مثل اینکه امن ترین پناهگاه دنیارو مال خودش کرده باشه.
ج-راحت شدیم. دیگه مجبور نیستی ادمی باشی که نبودی.
این بار از دوشت برداشته شدل-زین نمیتونه.میدونم که نمیتونه
ج-باید بتونه اگه تو رو میخواد..میخوادت مگه نه؟
لیام از اغوشش جدا شد..سرش و پایین گرفته بود
ل-منم حتی از نگاه تندشون از حرفاشون ترسیدم
ج-کنارتون میمونم..اروم پیش میریم زمان میخواد به مرور شاید قبول کنن
ل-میدونی که نمیکنن..اونا متنفرن چطور میخوان کنار بیان.هیچوقت نمیان
ج-نمیشه با عجله تصمیم گرفت صبر کنیم زین که بهتر شد میشینیم حرف میزنیم تصمیم درستی بگیریم.. ها؟
ل-از داشتن یه پسر ضعیف غصه میخوری ؟
ج-کی گفته ضعیفی ؟ ها؟
ل-چی باید بشه تا بفهمم ضعیف نیستم!
ج-جلوی فکرای بهم ریخته تو و بگیر هردومون خوب نیستیم. کی انکارش میکنه؟
اینا چیزایی نیست
که کسی بخواد تجربه اش کنه ولی اینطور نمیمونه...حتما دور شدن از ادمایی که بهشون وابسته هستیم اونم یه دفعه سخت و ترسناکه.ل-ازاینکه نمیتونم هیچی و درست پیش ببرم احساس ضعف میکنم..
ج-تو قوی هستی قوی بودی با حرفایی که شنیدی. حتی قوی تر از من..همیشه نمیشه مطابق خواستت پیش ببریش
با سرش به اسمون اشاره کرد که ابرایی که ماه و پوشونده بودن اروم اروم کنار میرفتن.
.
ج-هیچی دائمی نیست حتی حال بد
قبول دارم شب خوبی نبودل-نمیخوام هیچکدومشون و ببینم..دیدی چطوری با نفرت نگام میکردن ؟
ج-تو هم اگه پسرم نبودی اینطور نگاهت میکردم!
ل-مجبور شدی نه؟
ج-نه..میتونستم مثل مادرت بگم لیام تا ابد مُردی ...
ل-چرا نکردی؟
ج-چون به اینده ای فکر میکنم که قلبا از دستت داده باشم. نمیخواستم زمانی پشیمون شم که دیر باشه..
ج-لیام اعتراف میکنم هنوز با این تصویر جدیدت کنار نیومدم!
هنوز نمیتونم تصور کنم وقتی میگی حلقه خریدی تورو کنار مرد دیگه ای ببینم.من فقط سعیم و میکنم همینجوری دوست داشته باشم
.بخاطر همین شاید از رفتارشون خیلی دلسرد نشدم چون میفهمم چه حسی دارن!