46

2.2K 429 369
                                    

ج-لیام..پسر..خواب نمونی

شونه هاش و با ملایمت تکون میداد تا بیدارشه

کمی جابه جابه شد
دستش و به چشماش مالید
جف هنوزم کنار تخت  ایستاده بود وقتی لیام لبه ی تخت نشست

ل-آخخ بابا تو چرا انقدر خوبی؟واسه منم بذار!

جف لبخندی زد و موهای لیام و بیشتر بهم ریخت

ج- لباساکه دیروز خریدیم و میپوشی من برم پایین اماده بودی
بیا برات ماشین خبر کنم..

ل-هنوز لود نشدم.

لیام بازهم روی تخت دراز کش شد تا جف نتونه از در بیرون بره.
دستگیره ی درو رها کرد که دوباره سراغ لیام بیاد

ج-ببینم جاییت درد میکنه ؟خوبی؟

ل-خوبم فقط حال ندارم.

ج-قرصا که دکترت گفت و نمیخوری چرا..

ل-حس مریضی بهم میدن

ج-
ضرری نداره اونا رو مصرف میکنی
کمترم دست و پات یخ میزنه.
بازهم جای شکرش باقی دکتر میگفت اگه بچه ای داشته باشی احتمال زیاد تالاسمی میشد

ل-زین که مینور نداره!

ج- حالا چی مثلا داشت میخواستی چیکارکنی؟!!

ل-هیچی خودت سر حرف و باز میکنی!!
من یکم میمونم بعدش میام

ج- مزاحمات و جمع میکنم میبرم !!
هروقت خواستی بلندشو کارات و بکن.بعدا خواستی برگردی باهام تماس بگیر.

ل-....

ج-من میرم دیگه

لیام تو همون حال خوابش برد دوساعت بعد وقتی بیدار میشد
اونقدر سختش نبود که خستگی غالب بشه و نخواد بلند شه...

خیلی زود دوش کوتاهی گرفت
به صبحانه ای که توی اتاقش گذاشته شده بود  ناخنک زد.

امیدوار بود زین همه ی مدت خواب باشه و کمتر از تنها بودن عذاب بکشه..

.از اینه نگاهی به خودش انداخت.هنوز خیلی راه داشت تا به ظاهر قبلش برگرده با این حال اهمیتی نمیداد
اگه صورتش پژمرده و بیحالت نشون بده.

ساعتی بعد به بیمارستان رسید.

.از اینکه نمیتونست به راحتی جمله هایی که میخواد و به یاد بیاره
کفری میشد.

تا قبل از دیدن زین  حرفای زیادی برای گفتن اماده میکرد ولی همینکه  تو موقعیت قرار میگرفت
مغزش غیراز سکوت جمله هایی که دوست داشت و در اختیارش نمیذاشت!

---------

ل-زین بیداره؟

اولین کاری که به محض ورود کرد
بوسه ای روی دست زین بود و یکی روی چشمش

Same mistakes Ziam Where stories live. Discover now