وقتی ماشین و جلوی عمارت مالیک ها پارک کرد طولی نکشید تا به همراه هری از جلوی درب نگهبانی عبور کنن.
عصبانیت جف به قدری ترسناک بود که هری و به سکوت وادار کنه
جرات به زبون اوردن کلامی رو نداشت تا حتی بتونه جف و دعوت به ارامش کنه
با قدمای سریع و محکمش محوطه ی سرسبز و وسیع و پشت سر میذاشت وقتی حتی لحظه ای از فکر لیام دور نمیموند.
تریشا و یاسر هردو درحالی به محوطه میومدن که از دلیل سرزده اومدن جف بیخبر بودن
زمانیکه باهاشون رودرو شد عصبی پرسید
ج-زاهد کجاست-جف ؟
اینبار صدای خشنش با فریاد همراه بود
ج-زاهد کدوم.گوری ؟صداش کنی-چیشده
ج-با پسرم چیکار کردین؟
ی-چی میگی از کی تا حالا زین پسر تو شده ؟
نزدیک به یاسر جوری تو صورتش فریاد زد که تریشا احتمال بده به زودی باهم دست به یقه بشن
ج-با لیام چیکار کردین؟ کجاس؟ر-بابا؟چیشده؟
با اومدن روث ,,زاهد هم بهشون ملحق شد
با وجودی که سعی میکرد چهره ی خونسردی از خودش نشون بده به شدت ترسیده بود.وقتی چشمش به زاهد میوفتاد به سمتش حمله ور شد بدون هیچ شکی پیشونیش و به بینیش کوبید تا یاسر و روث بینشون قرار بگیرن
ی-داری چیکار میکنی معلوم هست؟ چه خبره؟
ت-این چه کاریه جف.
درحالیکه انگشت اشاره اش و نزدیک به صورتش گرفته بود تهدید امیز گفت
ج- وای به روزی که بفهمم دست کثیفش به لیام خورده باشهج-بگو چیکار کردی مرتیکه بیناموس
در حالیکه دستش و به بینی خون الودش میکشید روث و کنار زد
ز-چرا سراغ پسرت و از من میگیری ؟برو ببین تو کدوم گی کلابی پی هرزه ها میگرده
ج-هرزه تویی و اون افکارت.
ز-ازت شکایت میکنم
ی-تو غلط میکنی ..ساکت
سعی داشت باز هم به سمتش بره اما اینبار دست هری بود که جلوش و میگرفت
ج-ولم کن ببینمتریشا که چند روزگذشته از افکار و کارهای پسرش باخبرشده بود حدس میزد این ماجرا بی ارتباط به زاهد نباشه
ت-چرا فکر میکنی زاهد از لیام خبر داره ؟
ج-همون روزکه زین و از در خونه اش برداشتین و اون بلارو به سرش اوردین لیام تو خونه بوده و حالا نیست! کارو به پلیس نکش یاسر
ی-جدا؟؟ افرین از رفیق برادر و شریک رسیدیم به پلیس کشی افرین
ت-زین اومده پیش تو؟