قهوه ساز درست کنار زین بود قهوه شو تو دست گرفت ,
جذب گرمای بدن زین شد
دلش میخواست بغلش کنه حالا که هیچکس نیست!
بی استرس, طولانی ,ولی نمیخواست مغلوب احساسش بشه
ز-لیم ؟هی لیم ؟چاقورو جلوی چشمش بالا پایین داد تا حواسشو سر جا بیارهز-معلومه هرکس کنار زین مالیک بایسته خشکش میزنه!
ل- من به تو فکر نمی
کردم.دوباره سر جاش نشست.
ز- سیر بزنم به غذا ?
ل-نهز-چرا توکه قرار نیست ببوسیم!
ل - نه قرار نیست.یه جور دیگه تندش کن.
برای اشتی باید یه فکر دیگه میکرد!
سس گوجه ای که درست کرده بود بهترین گزینه بود پس فلفل پاش و عمدا جوری که طبیعی باشه از دستش ول داد توی ظرف سس,
روی تیشرتش پر از لکه های قرمز شد, سس داغ شکمشو می سوزوند چرخید با داد گفتز-فووووف سوختم
لیام هول شده بود از جاش بلند شد تیشرت زین و از تنش فاصله داد و بعد اروم از سرش عبورش داد.
ل- کجات سوخت چرا حواستو جمع نمیکنی؟چشمش روی زین قفل شد دوهفته ای میشد که تشنه
ی اون بدن بود!
زین از فرصت بدست اومده استفاده کرد دست لیام و گرفت و اونو روی قلب خودش گذاشت.
ل-تو باشی من حواسم پرتت بشه همینه!گرمای دستش و برجستگی نوک سینه ش دیوونه کننده بود.
میتونست همونجا کارو تموم کنه!
ولی هنوز زود بود! زین به کمی تربیت اضافه احتیاج داشت.
سرشو و نزدیک گوشش برد
زین با فکر اینکه قراره بوسیده شه چشماش و بست,
ل-متاسفم بیبچشمای زین گشاد شدن,لی چشمکی زد و تیشرت و و روی میز گذاشت و بیخیال دوباره نشست.
فعلا نمیتونست کوتاه بیاد.سرگرم خوردن قهوه اش شدز-شکلات گرم کنم می خوری دیگه ؟
چند تیکه شکلات تخته ای و روی حرارت گذاشت, کمی پودر نارگیلم بهش اضافه کرد تا داغ بشه, برای خودشم قهوه ریخت,
ظرف و روی میز گذاشت ,
میخواست بلایی سر لیام بیاره که به التماس بیوفته!ز-بخور ,
قاشق اول و خودش برداشت
,قاشق و پر می کرد و به بهم ریخته میخوردش جوری که گوشه های لبش شکلاتی بشن و بعد با زبونش تمیزش میکرد.همه ی وجود لیام توچشماش جمع شده بود!
زین بی اعتنا به شیطنتش ادامه میداد
قاشق و کنار گذاشت
انگشت سبابه شو توی شکلات فروبرد,چشمکی به نگاه خیره ی لیام زد و اونو تو دهنش مکید
لبای براق شکلاتیش دور انگشتش جمع شده بود, کمی بیشتر اونو تو دهنش مکید تا لیام و به فنا ببره!لیام دستشوزیر میز برد بدون اینکه زین ببینه دیکش و کمی جا به جاش کرد. الان وقتش نبود!