47

2.2K 445 866
                                    


شیرینی لحظه هایی که با زین گذرونده بود تمام طول شب  تو رفتارش اشکار میشد.

تنها نکته اعصاب خورد کن
اون شب حرفای ناجور زاهد  و حضورش بود.

با این حال لیام همه ی سعیش و داشت تا نادیده اش بگیره.

برای فرار از نگاه های گستاخانه اش   که تمام مدت لیام و معذب میکرد وارد اشپزخونه شد

ر-چیزی میخوای؟گرسنه ای ؟

ل-نه ممنون

سرد و خشک جوابش و داد

ل-اومدم ببینم کمک نمیخواین؟

روبه تریشا گفت
تریشا با خوشحالی تخته خورد کن و به سمت دیگه ی میز هل داد

ت-چرا که نه بقیه ی گوجه هاش و تو خورد کن منم صدفارو اماده میکنم

روث به تریشا چشمک زد خوشحال بود از  حال خوب لیام انقدری که  دوباره لبخند به لبهاش برگشته.

لیام چاقو رو دست گرفت و ایستاده مشغول برش گوجه ها شد

ر-بشین اذیت میشی

ل-نه خوبه..

ت- حوصله اش سر رفته بدون زین؟؟

ر-اره وگرنه اینورا پیداش نمیشد!یار جونیش غایبِ

لیام تو همون حال لبخند زد با یاداوری امروز حال خوبش تازه میشد

ت-وضع فشارش خوب شه میبریمش خونه
بسه دیگه حالم از بیمارستان و طاهر بهم میخوره !

ل-میارینش اینجا یا نیویورک ؟

ت-احتمال زیاد خونه بریم همه چی و ول کردیم اونجا

لیام تو ذهنش میگفت که همه چی یعنی زین.! حداقل برای لیام که اینطور بود

ل-خیلی خوب میشه

گفتنش مصادف بود با ورود زاهد

ز-چی خیلی خوب میشه؟؟!

ر-چه عجب راه اشپزخونه رو هم بلدی؟

ت-یاد بگیر نصف توا!

ز-لیام که خانوم خونه اس!!

ت-خوش به حال زنت بخدا. محجوب مهربون زن دوست

ز-از کجا میدونی زن دوسته؟!

ت-معلومه کسی که  بتونه رفتار درستی با مادر و خواهرش داشته  باشه با زنشم میتونه ارتباط خوبی داشته باشه

ز-اگه منظورت منم که من هردوتون ویه اندازه دوست دارم

ت-تو که دیگه نمونه ی کامل شده ای عزیزدلم 

بی فاصله ازش ایستاد .
لیام که متوجه رفتار های غیر عادیش میشد  ذره ای جابه جا شد
ولی دست زاهد مانع دور شدنش می شد

Same mistakes Ziam Where stories live. Discover now