راه برگشت با همه ی نگرانی که هرسه داشتن به نیویورک رسید.
لیام و جف هردو با اصرار زیاد از زین خواستن که وارد بیمارستان نشه و تو ماشین بمونه.
تا بلاخره با جملات دلگرم کننده جف راضی شد داخل نره.
مگه میشد ضربه هایی که از خانواده اش به خصوص زاهد گرفته بود و فراموش کنه.؟؟
اگه ازشون مطمئن بود اگه میتونست به حمایتشون امیدوار باشه هیچوقت به ترک خونه و فرار فکر نمیکرد.
هندزفریش و داخل گوشش گذاشت تا کمی از بیقراریش و کم کنه.از لیام قول گرفته بود هیچ حرفیشون و بی جواب نذاره.هرچند میدونست لیام مرد ناراحت کردن کسی نیست.
کمی قبل تر ازش وارد شد تا روث و اماده کنه.اصلا دلش نمیخواست لیام رنجیده بشه.
گونه های پدرش و بوسید و دوباره به صندلی برگشت
ر-پس لیام کجاس؟نیومد نه؟میدونستم اصلا اهمیتی براش نداره
ج-دختر اروم تر ..بیرونِ.روثی خوب گوش کن ببین چی میگم
ج-با همه ی بی مهری و رفتار زننده ای که مادرت از خودش نشون داد لیام بازم اینجاس مبادا با کلمه ای ناراحتش کنی چون در اون صورت میونمون برای همیشه بهم میخوره.قسم میخورم نوه ام و هم فراموش کنم
ر-بابا چه حرفی بزنم چیزی ام مگه مونده مطمئنم خودش هم میدونه اینا همش تقصیر خودش!! وگرنه ..
ج-بس کن دختر با این رفتارا خودت و کوچیک نکن و از چشم ننداز.هیچی نمیگی نه خودت و نه زاهد
روثی بق کرده و دلخور روش و به سمت دیگه ای داد
ج-شنیدی یا بازم تکرار کنم؟
ر-شنیدم
از دربیرون رفت تا اینبار بعد از هماهنگی باپزشکش به همراه لیام به راهرو برگرده.
بدون اینکه با روثی چشم تو چشم بشه از جلوش رد شد.اما سنگینی نگاهش و کاملا حس کرد.
یه دنیا حرف ناروا و نسبت های زننده که لیام خالی از هیچکدوم نبود..قبل از رسیدن به اتاق اصلی چند بار نفس عمیق کشید.
حالا که رسیده بود به هیچ وجه از تصمیمش پشیمون نبود.
به پاس همه ی زحماتش حداقل باید یه بار باید به دیدنش میومد.
نمیتونست هیچکدوم و انکار کنه..همه محبتایی که با قطعشون یه حفره ی عمیق و دردناک تو قلب لیام ایجاد شده بود.
دیدن مادرش تو اون وضعیت ترسناک میشد وقتی میدید دستگاه های پزشکی زیادی بهش وصل .با این حال اروم و راحت چشم هاش و روی هم گذاشته بود.
نمیخواست لمسش کنه پس فقط دو انگشتش و زیر دسته ی کمی از موهاش گرفت
خم شد و لبهاش و روی موهای نرم مادرش گذاشت. اروم دم گوشش زمزمه کرد