The promises we made were not enough
The prayers that we had prayed were like a drug
The secrets that we sold were never known
The love we had, the love we had, we had to let it goچند ثانیه گذشت که فرق بین خواب و بیدار و درک کنه چشماش که باز شد متوجه صدای موزیک شد..
با شلوار جین و پلیور نمیشد خواب راحتی داشت
به خصوص برای لیام که خیلی وقتا بدون لباس به تخت میرفتاز جاش بلند شد سرگیجه باعث میشد نتونه قدمای ثابتی برداره.
لحظه ای ایستاد نفسای عمیق کشید تا گیجی رو از خودش دور کنه.
اروم از اتاق بیرون رفت.هری با زیر پوش سفید و شلوار گشاد صورتیش مشغول ماهیتابه وغذا بود.
ل-سلام
لبای غنچه شده ی هری که در حال سوت زدن بودن خیلی زود به لبخند بدل شد
ه-خوب خوابیدی!
اومدم فک کردم بیهوشی چندبار صدات کردم یه ذره ام تکون نخوردی.
بعد دیدم بیهوش باشی به نفع همه اس!ل-همین الانم فرقی با بیهوشی ندارم
هری صندلی و براش عقب کشید
ه-بشینروی صندلی نشست و پیشونیش و روی میز گذاشت
دست هری روی سرش قرارگرفت
ه-چیه لیام؟
بدون اینکه سرش و بلندکنه گفت
"همه چی دور سرم میچرخهه-بریم دکتری جایی؟
ل-.....
ه-لیام؟
من دیدم میوه نخوردی
هیچی نخوردی.اب پرتغال تازه گرفتمل-نه معدم میسوزه.شیر داری؟
هری شیطون خندید
ه-بله که دارم!لیام اصلا متوجه حرفش نشد
فقط منتظر موند تا لیوان شیر داغ و به دستش بده.ه-کیک میخوای همراش بخوری؟
ل-نه خوبه
روبه روش نشست
بنظرش اومد چشماش روشنتر شده.اگه میتونست فقط چندروز کنار خودش نگهش داره
حتما گودی پای چشماش و خستگی صورتش و از بین میبرد.ه- دارم خوراک مرغ درست میکنم.
دستپختم بدی نیست البته بابات خیلی تعریف میکردا
ولی خب اون و به پای عشق زیادش میذارم!ل- فکر میکنم تو کنار بابام خوشبخت میشی!
ه- مرد خوبیه.اصلا خودش و نمیگیره صمیمی.
یه بار یادم رفته بود قاشق چنگال ببرم باخودم.
غذا شو بادست خورد
میگفت از هندیا یاد گرفته!ل-زینم خیلی دوست داره دست و پنجه شو بکنه تو ظرف غذا ...عسل .
ه- بابات میگفت به هضم بهتر کمک میکنه از هندیا شنیده