صدای مداوم گوشیش خوابشو به هم زد
.منتظر شد تا کسی که پشت خط خودش منصرف بشه.
انقدر ادامه پیدا کرد تا مجبور شد از تخت جداشه
کمی خودشو کشید دستش وبه میز رسوندفحشی زیرلب داد وقتی اسم لیام و دید!
صدای گرفته شو کمی صاف کرد
ز-فاکر توکی رفتی؟ل- لیتل بیچ !
ز- شات اپ , تو منو به اون روز انداختی. زود رفتی ؟
ل-صبح زود کلاس داشتم.
برات یه چیزایی گذاشتم بخوری , زین گوش میدی؟ز-اره
ل-رفتی شومینه رو خاموش کن,
پنجره هارم باز کن هوای خونه عوض شه,
ملافه رم میشوری. خب؟ز-کل کارا رو برا من گذاشتی؟ملافه که چیزیش نیست!
ل- جسد پسرات روشه هنوز!
پیرهنمم بنداز دور نمی خوامش دیگه.
خونه رو شلخته ببینم دیگه رات نمیدم.ز-عع ,من چیکار کنم تو وسواسی ؟
ل-تو رو زمین پر اشغال زندگی کنی! اخ نمی گی!
ل- راستی کارن گفت مهمونی دختره امشبه.ز- شت ولم کن من نمیام
ل-مجبوری بیای, اتفاقا دختره پیغام داده گفته عشق سابقم حتما باید باشه!
ز-دختره غلط کرد, جدی میگی؟
ل-نه الاغ ,غیر از من کی از توی بیریخت شلخته خوشش میاد ؟
ز-توام میای؟
ل- معلومه که میام,ولت کنم بری با عشق سابقت,؟
ز-فاک آف یه بار دیگه بگو عشق سابق تا خودم. .
ل-چی؟!
ز- هیچ برو فعلا
خیلی زود سر اشپزخونه دراورد,
خوشبختانه لیام نبود که مجبورش کنه اول مسواک بزنه دوش بگیره بعد بیادسر میز!پس به روش خودش روزشو شروع کرد!
انگشتشوچندبار تو ظرف مربا برد !به نظرش اومد این شکلی خوشمزه تره!
با همون انگشتای چسبناک لیوان شیروسرکشید
نون تست به دست روی تخت اومد.
خم شد تا از کشو کمد حلقه هاشون و دربیاره,
مال خودشو دست کرد,
رو تخت دراز کشید,
دستشو تو نور گرفت, فوقالعاده بنظر میرسید,
انگشتاشو خم کرد حلقه رو روی لبهاش گذاشت,
بعداز لیام این بهترین هدیه تمام عمرش بود!کمی با گوشیش وررفت تا بهترین زاویه رو پیداکنه,یه عکس بی نظیر از حلقه ی توی دستش گرفت.
.عادت داشت همه ی چیزایی که به لیام مربوط میشد رو توی گوشیش ثبت کنه.حلقه رو سرجاش برگردوند از تخت بلند شد ملافه رو کشید,
همه ی کارایی که لیام گفته رو باید انجام میداد!
یک ساعتی طول کشید تا دستی به خونه و سرو وضع خودش بکشه.
بعد از بستن پنجره ها از خونه بیرون رفت.
هوای بیرون سرد تر شده بود سرش و تو یقه ش فرو برد,
چون دیشب ماشین لیام و سوار شده بودن برای رسیدن به کلاسش تاکسی گرفت