تا وقتی زین ازش دور شد نگاش کرد.
بوی عطرش هنوز تو ماشین بود.
بازم حس تنها موندن .این اتفاق پرتکرار کم کم داشت کلافش میکرد.
پنج سال گذشته رو به امید روزهایی که بتونن ازادانه تر تصمیم بگیرن ,تحمل کرده بودن.امروز اینده ی دیروزشونه, اینده ای که توش بزرگ شدن ولی هنوزم همونطوره.
ماشین و روشن کرد.
اگه پنج سال بعد ده سال بعد بازم همین طوری باشه چی ؟
انگار توی گردونه ای گیر افتاده بودن که هرچندوقت یک بار برمی گشت سرجای قبل.
لیام هیچوقت رویا نمیبافه
هیچوقت تصور نمیکنه کارن و جف یا حتی روث اون و جوری که هست قبول کنن.اون فقط یه رویا داره که خلاف جریان زندگیشه.
زین مثل یه تیکه ی دوست داشتنی از پازل سرنوشتش می مونه که هیچ جوره با قسمتای دیگه هم خونی نداره.یک ساعت و نیم بعد وقتی از ماشین پیاده میشد تلفنش زنگ خورد
کارن بود.
لیام شکلات و گلارو برداشت
دستاش بند بودن برای همین جواب دادن به تلفن و برای وقت دیگه ای گذاشت.وقتی داشت گلدون و پر اب میکرد دوباره صدای زنگ بلند شد
اینبار روث بود
ل-سلام مامی
روث-من مامی توام !؟
ل-کم کم باید عادت کنی به این اسم
روث-ممنون از کمکت! خوبی ؟
ل-اره کجایین ؟
روث- با مامان اینا اومدیم خونه عمو, جات خالیه لیام.
نمیدونم بین تو بابا چی گذشته ولی من میخوام تو مهمونی فرداباشیل-منم میخوام
ر-پس میای ؟
ل-اره حتما, زین خونه س؟
ر- هست امشب دَمَق شامم نخورد, چیزی شده ؟
ل-نمیدونم خواستم چک کنم
ر-زین و ول کن !
از خودت بگو لیام,
مامان واقعا از نبودنت تو خونه دلتنگه ,
بابام ناراحت فقط غرورش اجازه نمیده چیزی بگه.ل-اهم
ر-همین ؟اهم ؟لیام تو اینقدر بی احساس نبودی کاش بفهمم چی تو فکرات میگذره
ل-بفهمی که شِماتتم کنی؟
ر-من خواهر بزرِگتم غریبه که نیستم.
مگه چیکار کردی که خودت و مستحق شماتت میدونی ؟تو دردسر افتادی؟ کسی ازت بارداره ؟ل-مزخرفه
ر-چی پس مشکلت چیه ؟
ر-لیام گوش کن من الان تو یکی از اتاقام زنگ زدم که باهات مفصل حرف بزنم