بغض زیادی به گلوش فشار میاورد
تمام پنج سال گذشته رو تو استرس گذرونده بودن.
استرس از دست دادن هرچیزی که دارن!با همه ی اینا به خوبی یاد گرفته بودن احساسشون و با شرایط سرکوب کنن!
نگاهی به خونه انداخت بدون زین حسی به اونجا نداشت
گلدون گلا اولین چیزی بود که به ذهنش رسید تا عصبانیتشو خالی کنه با تمام قدرتش به دیوار روبه رو کوبوندش فکر نمیکرد برنامه های چند روزه اش اینطور بهم بریزه.
بیشتراززین از خودش عصبانی بود چون هنوز انقدر قوی نبود که زین و پیش خودش نگه داره, توان مقابله با کسی و نداشت! حتی نمی تونست از عشقش دفاع کنه! بابت این اتفاق خودشو سرزنش میکرد.
کمی روی تختشون نشست تا شاید اونجا ارامششو بهش برگردونه, همینطور هم شد.
سویشرت و جینشو پوشید کیک میوه و خوراکی هایی که میدونست تا چندروز اینده قابل خوردن نیستن و تو پاکت گذاشت. جعبه ی حلقه ها رو همونطور روی تخت رها کرد, بدون اینکه خورده شیشه هارو جمع کنه از اونجا بیرون اومد
هوا بارونی و سرد بود کلاه لباسشو رو سرش کشید ,پیاده خیابون و پائین رفت خوراکی هارو به اولین بی خانمانی که سر راهش بود داد. اون نتونسته بود امروز و خوشحال باشه شاید بتونه کس دیگه رو کمی خوشحال کنه!
دوباره راه رفته رو برگشت تا به ماشین برسه.از آینه ماشین خودشو نگاه کرد اطراف چشمش پر از لکه های قرمز شده بود,صورتش پف الود بود, پلکاش کمی میسوختن
هرکسی میتونست متوجه بشه که اون گریه کرده.
امروز رو به هرشکلی تجسم کرده بود جز چیزی که اتفاق افتاده!اروم حرکت میکرد,بعد از کنسل کردن میزنهار و شام تو دوتا رستوران بزرگ , به کافه ی مورد علاقه ش رسید.
حسی که دیروز اونجا داشت با حس الانش تفاوت زیادی داشت.
قهوه شکر و کیک شکلاتی همیشگی رو سفارش داد.//////
زین مثل روباتی بنظر میرسید که فقط میتونه دست و پاشو حرکت بده
,جسمش تو ماشین بود ولی همه ی روحش پیش لیام جا موند.فکر کردن به امروز دلشو بهم میزد.
یاد نگرفته بود مخالفتی با تصمیم های پدرو مادرش بکنه,
نرفتنش به فرودگاه یه جور بی احترامی بود به خونوادش,
این موضوع می تونست محیط اروم خونشون وبهم بریزه. زین دلش نمی خواست چیزی و از دست بده!چند دقیقه ای با فرودگاه فاصله داشت دوباره گوشیش زنگ خورد روث بود
روث- کله سیاهه کوچولوم ,حالت خوبه ؟
ز- سلام شیربرنج ممنون,
روث-اه من به تریشا گفتم خودمون میایم گوش نکرد
ز-اشکالی نداره من نزدیکم
روث- معذرت میخوام عزیزم ولی پروازمون زود نشست خودمون یه ماشین گرفتیم, مطمئن نبودم توراه باشی وگرنه زودتر خبر میدادم