تمام تلاشش و کرده بود که هوشیاری شو نگه داره,تا بیشترین استفاده رو از حضور زین ببره .
ولی سنگینیه پلکاش قدرتمند تر کارشون و ادامه میدادن.
با بسته شدن چشمای لیام ,
زین خم شد لبهای نرمش و روی گوشه ی چشمش گذاشت.
بااینکه خودش و رسونده بود ولی دلتنگی عذاب اوری احساس شادیش و کات میکرد.زنگای بیشمار کارن و زنگ اخیر زاهد هم بی تاثیر نبودن.
پیام زاهد و دوباره خوند
"به نفعت نیست که جواب ندی!زین دستی به پیشونیه عرق کرده اش کشید.
تماس سوم و نتونست قطع کنه از اتاق بیرون رفت کمی فاصله گرفت و بعد گوشیش و نزدیک به گوشش گذاشتزاهد-فکر میکنی با جواب ندادن چیزی عوض میشه ؟
ز-حالم از صدات بهم میخوره ,کدوم اشغال کَله ای فک کرده دونفر که از یه جا بیرون میان باید باهم نسبتی داشته باشن!
زاهد-برای اولین بار باهات موافقم, منم چندان تمایلی ندارم با ساکزَنی مثله تو برادر باشم.
ز- چی باعث شده فکر کنی به شنیدن صدات علاقه دارم؟
زین عصبانی تلفن و تو مشتش فشار میداد
زاهد-چون مجبوری ,کی مجبورت میکنه ؟من .چرا؟چون داری غلطای گنده تر از دهنت میکنی,قبل از اینکه دهن گشادتو باز کنی و واق واق راه بندازی خوب گوش کن..
زاهد-هرکاری که کردم نتونستم به مامان چیزی بگم, نتونستم این ظلم و در حقشون بکنم و بهشون بگم پسر کوچولوتون جنده شده.
ز-خفه شو عوضی یه بار دیگه توهین کنی قطع میکنم
زاهد -قطع کن و ببین چه بلای سرت میارم !
اگه واقعا به کاری که میکنی ایمان داری پس ناراحتیت برای چیه,؟
یعنی قبول نداری این کار هیچ فرقی با فاحشه گری نداره ؟زین گوشیش و از دهنش فاصله داد چندبار چشماشو بست نفس عمیق کشید تا وضع و خرابتر نکنه باحرفاش.
ز-همون که تو میگی دست از سرم وردار
زاهد-ورداشتم برادر کوچولو. باورکن همین الان راضیم بالا سر جسدت وایسم و تف کنم تو صورتت و یه کبریت پرت کنم روت تا نفس کثیفت هوارو الوده نکنه.
زاهد-کجای؟
ز-به تو ربطی نداره
زاهد -خوبه این مطمئن ترم میکنه برای کاری که باید انجام بدم.
ز-میخوای چیکار کنی؟
زاهد -امم خوب نیست قبل از عملی کردن نقشه ات کسی باخبر شه!
ولی استثنائا این مورد و میگم به تو,
من مقابل پدرمادرمون مسؤلم ولی فکر میکنی راجع به پدرمادر لیامم احساس مسولیت دارم؟!صدای زین از عصبانیت گرفته شد بود چندبار صداش و صاف کرد
ز-منظور؟