30

2.1K 437 634
                                    

دوساعت قبل /

زاهد لحظه به لحظه اسکرین گوشیش و روشن میکرد و منتظر عکس العملی از سمت زین بود.
با حرفاش ترسونده بودش اما میدونست به این راحتی هم نمیشه عادت زشتش رو ترک کرد.

امیدوار بود زین سر عقل بیاد و جو هردو خانواده همینطور اروم بمونه.

امیدداشت که مجبور نشه به روث این خبرو بده . چون میدونست برادرش و چقدر دوست داره و ممکنه حال روحیش به بچه هم صدمه بزنه.

همه ی این اتفاقا از گور لیام بلند میشد
کاش میتونست جوری از روی زمین ورش داره که حتی سنگ قبری برای نشونه هم ازش باقی نمونه!

روث با بوسه ای از گونه ی پدر و مادرش شب بخیر گفت.

خبری از زین نبود
کف دست عرق کرده شو به شلوارش کشید. بهرحال گفتن همچین چیزی به عموش موضوع جالب و اسونی نبود.

جف و کارن راهی اتاقشون بودن که با صدای زاهد به سمتش برگشتن

ز-میشه تو اتاق کار حرف بزنیم

ج-فردا تو شرکت وقت داریم

ز-اه نه فردا دیره موضوع مهمیه

ک-چیزی شده؟

ز-نه شما بخوابین راجع به کاره

زاهد کمی دست دست کرد تا از رفتن کارن مطمئن بشه. اروم زمزمه کرد
"میشه بریم طبقه  بالا لطفا.

ج-چیه موضوع

ز-میگم بهتون

پاورچین پله هارو بالا رفت و جف به تبعیت ازش همینکارو تکرار کرد

کلید اتاق لیام و تو در چرخوند
قبل از باز شدن در جف با قیافه ی نگران شونه ش رو گرفت
به سمت خودش برش گردوند

" برای لیام چه اتفاقی افتاده. کلیدش دست تو چیکار میکنه؟

ز-چیزی نیست بریم داخل .میگم .

قسمت زیادی از کتاب و جزوه های لیام  کف زمین افتاده بود
تیکه های گلدون شیشه ای که جف یه جفتش و از هند برای بچه هاش اورده بود و لیام بی اندازه دوسش داشت روی زمین پخش بود ,
قالیچه ی مچاله شده.
چراغ مطالعه ,لپ تاپ شکسته.
اتاقی که همیشه مرتب و منظم دیده میشد حالا با  قطره های  خون تیره پوشیده شده بود.

قلبش و توی گلوش حس میکرد شک نداشت که اتفاق بدی برای لیام افتاده.
با دستای لرزون شونه ی زاهد و گرفت.

ج-بگو

ز-عمو نگران شو لیام حالش خوبه

ج-فقط بگو این خون لیام نیست

نگاه زاهد روی همون قسمت خیره موند
صندلی چوبی رو جلوی جف گذاشت

ز-شما بشین قول میدم همه چیزو بگم

Same mistakes Ziam Where stories live. Discover now