دوساعت قبل /
زاهد لحظه به لحظه اسکرین گوشیش و روشن میکرد و منتظر عکس العملی از سمت زین بود.
با حرفاش ترسونده بودش اما میدونست به این راحتی هم نمیشه عادت زشتش رو ترک کرد.امیدوار بود زین سر عقل بیاد و جو هردو خانواده همینطور اروم بمونه.
امیدداشت که مجبور نشه به روث این خبرو بده . چون میدونست برادرش و چقدر دوست داره و ممکنه حال روحیش به بچه هم صدمه بزنه.
همه ی این اتفاقا از گور لیام بلند میشد
کاش میتونست جوری از روی زمین ورش داره که حتی سنگ قبری برای نشونه هم ازش باقی نمونه!روث با بوسه ای از گونه ی پدر و مادرش شب بخیر گفت.
خبری از زین نبود
کف دست عرق کرده شو به شلوارش کشید. بهرحال گفتن همچین چیزی به عموش موضوع جالب و اسونی نبود.جف و کارن راهی اتاقشون بودن که با صدای زاهد به سمتش برگشتن
ز-میشه تو اتاق کار حرف بزنیم
ج-فردا تو شرکت وقت داریم
ز-اه نه فردا دیره موضوع مهمیه
ک-چیزی شده؟
ز-نه شما بخوابین راجع به کاره
زاهد کمی دست دست کرد تا از رفتن کارن مطمئن بشه. اروم زمزمه کرد
"میشه بریم طبقه بالا لطفا.ج-چیه موضوع
ز-میگم بهتون
پاورچین پله هارو بالا رفت و جف به تبعیت ازش همینکارو تکرار کرد
کلید اتاق لیام و تو در چرخوند
قبل از باز شدن در جف با قیافه ی نگران شونه ش رو گرفت
به سمت خودش برش گردوند" برای لیام چه اتفاقی افتاده. کلیدش دست تو چیکار میکنه؟
ز-چیزی نیست بریم داخل .میگم .
قسمت زیادی از کتاب و جزوه های لیام کف زمین افتاده بود
تیکه های گلدون شیشه ای که جف یه جفتش و از هند برای بچه هاش اورده بود و لیام بی اندازه دوسش داشت روی زمین پخش بود ,
قالیچه ی مچاله شده.
چراغ مطالعه ,لپ تاپ شکسته.
اتاقی که همیشه مرتب و منظم دیده میشد حالا با قطره های خون تیره پوشیده شده بود.قلبش و توی گلوش حس میکرد شک نداشت که اتفاق بدی برای لیام افتاده.
با دستای لرزون شونه ی زاهد و گرفت.ج-بگو
ز-عمو نگران شو لیام حالش خوبه
ج-فقط بگو این خون لیام نیست
نگاه زاهد روی همون قسمت خیره موند
صندلی چوبی رو جلوی جف گذاشتز-شما بشین قول میدم همه چیزو بگم