ل-نمیفهمم الان این چه کاری بود؟؟
ز-بد نگا کرد باید چشای ایکبیریش و درمیاوردم
ل-زین از نظر زیبایی اگه بخوایم در نظر بگیریم که تو خیلی خوشگلتری اگه هیز بود باید تورو نگاه میکرد نه من و
ز-من ته چشمش یه جنبه ی بدی دیدم
ل-فرض که درست باشه لازم نبود اونجوری بهش بپری
همینطور که قدمی برمیداشتن بیشتر بازوی لیام و بین دستاش فشرد درحالیکه سرش و به گوشش نزدیک میبرد گفت
ز-اون روز که کسی به تو نزدیک بشه روز مرگ منِ
ل-اخه من تا نخوام کسی نمیتونه بهم نزدیک بشه پس نگرانی نداره کره بز اگه جای من بودی چیکار میکردی ؟!
ز-خوشم نمیاد اون جوری زوم تو صورتت حرف میزد یارو
ل-پس چطوری میخواستی بریم ساحل لختی؟
چشمای زین برقی زد ذوق زده گفت
ز-کی بریم؟
ل-چرا انقدر دوس داری اونجا بریم؟
زین نفس عمیقی کشید
ز-اونجا یه حس عجیبی داره ادما جدا از لباس های متفاوت شون کنار هم قرار میگیرن.. زن ..مرد مث اینکه هیچ فرقی نکنه واسشون.واسه چند ساعت فقط یه ادمیلیام سرش و به خودش نزدیک برد وروش و بوسید
ل- من عاشق چیزی هستم که تو کله ات جریان داره ولی میدونی اکثرشون این ذهنیت و ندارن واسه اونجا رفتن !!
ز-میدونم .. ما با اونا کاری نداریم
وقتی به جای شلوغ تری از ساحل رسیدن هردو متوقف شده به قایق های رنگارنگ که با سبز ابی دریا هارمونی و منظره ی فوق العاده ای و ساخته بود خیره موندن
ز-میخوام تو قایق دراز بکشم بیا از این کلاه های حصیری بخر واسم
وقتی به دست فروش دوره گرد رسیدن لیام دو تا کلاه و یه یه دوربین پولاروید کوچیک برداشت..
ز-موبایل هست پول پای این دوربین نده
ل-این فرق داره بیب..فقط بگو قایق چه
رنگی باشه؟زین چشم گردوند تنها قایق سفیدی که میدید و انتخاب کرد
ل-اینجا یه عالمه رنگ هست چرا سفید؟
ز-چون متفاوت .ببین همین یه دونم هست امیدوارم سالم باشه
لیام دور از چشم زین چیز دیگه ای خرید و اون و داخل کلاه گذاشت
وقتی از سالم بودن قایق مطمئن شدن با کمک لیام کنار هم نشستن بادبان کوچیکش حرکت ارومی رو به قایق میداد.
زین محو منظره ی اطراف گه گاهی نگاهی به پایین مینداخت
ز-واو بیا اینجا ..ببین