پایین پله ها ایستاد تا با صدای دورگه ی خشنش زاهد و صداکنه
ج-زاهد! چند لحظه میای بالا
ت-چه خبره اون بالا ؟
ما غریبه نیستیم به مام بگین خبجف حرفش و بی جواب گذاشت و پله هارو دوباره بالا رفت
ز-لابد سورپرایزِ!
تریشا و یاسر متعجب به مبل برگشتن
ی-موضوع چیه؟
ت-حتما باز لیام زده به سرش با جف دعواش شده.
ی- دخالتی نکنیم بهتره خودشون حلش کنن
ت-شایدم باز پای اون دختر وسط وگرنه لیام همیشه ارومِ
ی-دختر کدوم..
بزرگ شده دیگه برای خودش صاحب نظرِ طبیعیِ اختلاف پیدا کنن.ت-چی بگم.
بوسه ای روی گونه ی یاسر گذاشت.
ت-دلم واسه زین یه ذره شده
ی-من و میبوسی و میگی دلت برای پسرت تنگ شده؟!
ت-تو کنارمی میبوسمت زین دوره دلم تنگ میشه فرایند پیچیده ای نیست!
ی- یه روز ندیدیش اخه!
ت-دست خودم نیست
ی-خودم فردا باهات میام
واسه پس فردا بلیط گرفتم.بیام یه دل سیر ببینمش و بعد برمت-پس صبح باهم بریم
-------
جف جلوتر از زاهد داخل رفت
بی معطلی یقه اش و گرفت و به دیوار کوبوندش
بدون اینکه گلوش و رها کنه با دست دیگه سیلی سنگینی به صورتش زد
ج-بی وجدان تو چه جور جونوری هستی؟
چی هستی اصلا ؟
یه هیولای بی فکر؟زاهد دهن باز کرد که چیزی بگه ولی فشار دستای جف بیشتر از قبل گلوش و درد میاورد
ر-ولش کن بابا
روث قصد میانجی گری داشت اما نمیتونست کاری از پیش ببره
ز-دست از سر برادرم بردارین.. تا وقت هست
ج-کثافت بزنم لهت کنم؟
با چه جراتی به پسرم نزدیک شدی؟
از این زنت شرم نمیکنی؟ها؟ر-بابا ولش کن کشتیش
این بار مشت محکمش لبای زاهد شکافت تا جیغ خفه ی روث تو اتاق بپیچه
روث به زور مقابل پدرش و زاهد ایستاد
میدونست جف هرگز صدمه ای بهش نمیزنهج-چقدر یه ادم میتونه رنگ عوض کنه؟
ز-همونطور که شما میتونی از یه هموفوب به حمایت از حیوانات تبدیل بشی !
ج-تو دیگه چه مرگت شده؟هنوز میتونی ازش دفاع کنی دختر؟