ی-پس کی این دکتر میاد
ت-خدا خدا میکنم نیاد!
ی-خودت گفتی درد داره!
ت-گفتم ولی نگفتم درد دیگه ای بهش اضافه کنی!
ی-چیشد تا چند ساعت قبل بد جوری داشتی از معصومیتش دفاع میکردی!
تریشا سرخورده و پشیمون از حرف هاش نگاه کلافه ای به صورتش انداخت.تصور نمیکرد اوضاع و به سمت بدتری سوق داده باشه
ت-تازه دارم میفهمم جف چه حس و حالی داره چی میکشه
ی-تو که انتظار نداری حماقت جف و تکرارکنم؟
ت-نه اما انتظارم ندارم رفتار احمقانه ی پسر بزرگت و تکرار کنی.فراموش نکن خدا زین و بهمون برگردوند
ی-کاش برنمیگردوند!
ت-این حرف دلت نیست فقط عصبی چرند میگی
ی- میخوای بگی دوس نداری مثل زاهد تشکیل خانواده بده بچه دار بشه ؟ مث همه ی ادمای دیگه مرد باشه
ت-هیچکس به اندازه ی من زین و اینده اش و دوست نداره.
نفس پر اندوهی کشیدی-تو میتونی هرجور که میخوای رفتار کنی ولی من ازش نمیگذرم.
ت-ما مالکش نیستیم!
ی-تمام زندگیمون برای اینا صرف کردیم.چی داری میگی؟
تریشا از جا بلند شد بیقرار چند قدمی برداشت
ت-فقط میدونم مجازاتش نابودی پسرم نیستی-دارم ازت ناامید میشم چه زود دست از اعتقاداتت کشیدی این بازی و شروع نکن تریشا.
ت-چه بازی؟
ی-تو نبودی میگفتی کاری نکرده؟حالا داری مغزم و اماده میکنی باهاش کنار بیام ولی نشدنی!
ت-من فقط نمیخوام از دستش بدم
ی-از دست رفته چرا متوجه نیستی.نابود شده.البته هنوز نیمچه امیدی دارم که راه نجاتی باقی گذاشته باشه.بهتر ازش دفاع نکنی
ت-من کی دفاع کردم
صدای بلند هردو زاهد و به اونجا کشوند
ز-بدون دعوام میشه حلش کرد
ت- بهتره تو حرف نزنی زاهد..نمیذارم این ابروریزی و راه بندازین.
ز-ابروریزی که پسرکوچولوت راه انداخته رو به پای ما ننویس!
ت-دکتر میاد باشه.. وضعیتش و چک کنه و بره .هرچیم...هرچیم میخوای بدونی و برو از خودش بپرس اینکارا چیه
ز-اره بابا بریم از خودش بپرسیم اخه نه اینکه خیلی صادق اصلا زیرابی بلد نیست دروغ نمیگه...یه روده ی راست تو این ادم نمیبینی الان میگه رابطه داشتم پس فردا پشیمون میشه میگه نداشتم تهمت زدید!