به اولین مُتل که رسید پیاده شد.
چون احتمال میداد موقع خواب حرکت کنه و پایین بیوفته اتاقی با تخت دونفره گرفت
نیم ساعت با رسپشن حرف زده بود تا مطمئن بشه تخت و ملافه ها تمیزن
میترسید بیماری عفونی بگیره و دوباره اسیر دکتر و بیمارستان بشه.اتاق کوچیک و گرم بود .
همه ی لباس هاش و دراوردقرصی که باید بخوره رو سر وقت خورد.
با این فاصله کم انگار اروم تر شده باشهبدون هیچ فکر اضافه ای به خواب رفت راحت و اروم به حدی که قرار نباشه هیچوقت بیدارشه.
نه زنگ موبایل نه ساعت و نه هیچ صدای مزاحمی خوابش و بهم نزد
جز کابوسی که چند وقتی میشد به اشکال مختلف سراغش میمود مرگ زین !اینبار زینی و به خواب دید که درحال غرق شدن و اون نتونسته بود نجاتش بده.
تو خواب تک تک قطره های روی صورتش و بوسید
انقدر گریه کرد که با حس خفگی پلکاش باز شه.پتوروکنار زد و تندتند نفس کشید.
.گلوی خشک شده اش باعث سرفه های خشکتری میشد.
با نگاهی به اطراف موقعیت مکانیش وبه یاد اورد.
نفس عمیقی از سر راحتی کشید.
پیشونیش و ماساژ داد باید راهی برای خبر گرفتن از زین پیدا میکرد
راهی جز روث وگوشی خاموش تریشا.کاپشن و کلاهش و سرگذاشت.
کلیدش و تحویل داد.
کمی دورتر از محل اقامتش یه فروشگاه و یه تلفن عمومی بود.از اونجا کمی شکلات ,اب میوه و کارت تلفن خرید..
ساعت هشت و نیم صبح زمان خوبی برای احوالپرسی با یاسر نبود
با این حال بهش زنگ زدویاسر گفته بود که امروز خبری ازشون نگرفته و تا دیشب زین به همون شکل بوده.
لیام ناامید گوشی و سرجاش گذاشت.
اینبار شماره ی هری و گرفت که باصدای دورگه ی اول صبحش سلام دادل-هری سلام
ه-اوه فاک لیام بگو خودتی توهم صبحگاهی نیست فاک فاک فاک
ل-همه ی فاکای دنیارو پشت هم سوارکردی
ه-فاک !کجایی پسر .اصلا تو درس عبرتی شدی برام که بچه نخوام!!
بابات تا صبح خیابونارو متر کرد دنبال تول-هری ....هری گوش کن
ه-گوش چیه ..بی انصاف ول کردی رفتی
اون بیچاره چیکارکنه از استرس.
منم دیونه کرد
کل شب نیم ساعت یه بار زنگ زدفک میکنه من جیک و پوک زندگیت و میدونم و نمیگم !
.احساس مسولیت نداری در قبال بقیه ؟
هرچی حست بگه در لحظه انجامش میدی؟
لیام من اصلا از ادمای بیمنطق خوشم نمیاد