دومین هفته از دوره ی نقاهت زین درحالی میگذشت که به سختی با دوری از لیام کنارمیومد.
تمام تلاشش و میکرد مقابل حرفای نامربوط تریشا درباره ی لیام ,ساکت بمونه.
شنیدن حرفایی که ذره ای به ذات و درونیات لیام شباهت نداشتن میتونست زین و تا حد مرگ عصبانی کنه...
لحظه ای تنها نمیموند.
تریشا تمام مدت تو اتاق کنار زین می موند حتی شبها رو روی تخت کناریش میگذروند تا زین همه ی شانس هاش برای تماس با لیام و از دست بده..
امروز بیشتر از روزهای قبل ناراحت بود چون حس میکردجلسات درمان بی نتیجه ادامه پیدا میکنن.
تماس زاهد و یک ربع مکالمه اش با مادرشون دلیل بزرگتری بود برای بغض و ناراحتی.
.از اینکه نادیده گرفته میشد
از اینکه کوچیکترین تغیری تو رفتار تریشا نمیدید وقتی با زاهد حرف میزد دلگیر و عصبی بود..با دادو فریاد زیاد پرستار و از اتاق بیرون کرده بود.
وقتی مادرش سراسیمه وارد اتاق شد سرش و برنگردوند تا صورتش و ببینه
ت-چته این کارا برای چیه؟
زین ساکت موند
ت-با توام اون پرستار برده ات نیست که اینطوری باهاش حرف میزنی
ز-بره گم شه
با خشونت چونه ی زین و به سمت خودش گردوند
ت-مشکلت چیه؟حوصله ات سر رفته خسته شدی اکی
میفهمم از این رفتارا دست بکش زین.این وضعیتت تقصیر کسی نیست!ز-جدا تقصیر کسی نیست؟خود به خود نیمه فلج شدم؟
خود به خود یه ماه تو بیهوشی بودم؟خودت و میتونی گول بزنی من و نه!ت-تا کی میخوای دیگران و مسئول رفتارت بدونی؟
ز-نچچ من مشکلی ندارم! هیچ مشکلی نیست!همه چیز خوبه مگه نه؟
ت-داری از احساسات ما سواستفاده میکنی قرار نیست رفتارای غیر طبیعیت و خوب جلوه بدیم چون برامون عزیزی!
ز-هروقت ,هروقت اون زاهد عوضی و مقصروضعیتم دونستی بیا بشین نگرانم شو!
ت-مقصر این اتفاق زیاده روی خودت.مجبور نبودی تا خرخره بخوری و رفتارای دور از عقل نشون بدی!
می دونم الان مشکلت زنگی که زاهد زد,؟انقدر بچه ای؟؟ز-اره دقیقا مشکلم همین جلوی من میگین میخندین قربون صدقه اش میری حتی یه ذره به من فکر میکنی؟
اونقدری که ادعا داری دوسم داشته باش!ت- افرین بریز بیرون هرچی تو سرت میخوام بشناسمت
ز- تو خوابتم من و نمیشناسی!
تو فقط ادعا داری یه لحظه فکر کن اگه برنمیگشتم به این زندگی گه, بازم زاهد عزیزترینت میشد؟