53

2.4K 416 137
                                    

...
ساعت از یک گذشته بود

اما حرفای زیاد جف و کارن تمومی نداشت روی کاناپه مشغول بگو مگو بودن که متوجه لیام شدن
با قدمای سریع , لنگ لنگان خودش و به سرویس رسوند

هردو با استرس خودشون به پشت در رسوندن

جف دستگیره و چرخوند اما با صدای لیام منصرف شد

ل-توو نیا

ج- مسموم شدی؟

ک-چشه؟

ج- خوبی ؟

کمی بعد با رنگ و روی پریده و صورت خیسش
در حالیکه به صورت هیچکدوم نگاه نمیکرد از سرویس بیرون اومد.

دست جف روی شونش قرار گرفت تا مانع رفتنش بشه

ج-بریم بیمارستان؟

ل-چیزی نیست

دلش نمیخواست مکالمه ای با هیچکدوم داشته باشه.

ثانیه ای نگذشته بود که دوباره به داخل برگشت و اینبار شدید تر از دفعه ی قبل عق میزد

فکر برگشت به اتاقش و از سرش بیرون کرد بیرون سرویس روی زمین نشست تا جف و کارن بیشتر از قبل نگرانش بشن

ک-ببریم نشون بدیم دکتر

ل-نمیخواد

حینی که سرش و به دیوار تکیه میداد گفت.
دست جف روی گونه و پیشونیش و لمس کرد
ج-تب داری پاشو بریم نزدیکِ به اینجا

ل-گفتم خوبم

محکم اما با تن صدای اروم گفت

حتی تحمل شنیدن صدای خودش رو هم نداشت چه برسه به اصرارهای پدرومادرش.

ل-برید بخوابید

ک-مگه ادم اینطوری میتونه بخوابه؟

هردو کنارش بودن اما میدونست بیشترین فاصله رو باهم دارن.

ج-اگه خوب نشی فردا نمیتونیم بریم.پاشو

ل-جایی نمیریم!

ک- نترس من قرار نیست باهاتون بیام!

لیام تکیه اش و از دیوار گرفت و تو چشماش خیره موند
سرخی چشماش رنگ پریدگی صورتش و بیشتر نشون میداد

ل-کاش راهی داشتم

ک-شاید داری فقط نمیخوای گوش بدی!

ج-کارن میشه بس کنی

ل-بابا فک نکنم حرف نگفته ای مونده باشه!منظورت کدوم راه؟

ک-درست شو! تغییر کن این سخت؟

ج-چه مزخرفی میگی؟

ل-این راهیه که جلوم قرار میدی؟ تغئیر کنم؟ میدونی تو ادمارو توبدترین موقعیتا میذاری
بابا رو مجبور میکنی کارایی و بکنه که نمیخواد من و همینطور
ولی نمیدونی این مثل مرگ درد داره.
تو درد کشیدن کسی و نمیبینی.فکر میکنی همه چیز یه شوخی...ِ

Same mistakes Ziam Where stories live. Discover now