...
ساعت از یک گذشته بوداما حرفای زیاد جف و کارن تمومی نداشت روی کاناپه مشغول بگو مگو بودن که متوجه لیام شدن
با قدمای سریع , لنگ لنگان خودش و به سرویس رسوندهردو با استرس خودشون به پشت در رسوندن
جف دستگیره و چرخوند اما با صدای لیام منصرف شد
ل-توو نیا
ج- مسموم شدی؟
ک-چشه؟
ج- خوبی ؟
کمی بعد با رنگ و روی پریده و صورت خیسش
در حالیکه به صورت هیچکدوم نگاه نمیکرد از سرویس بیرون اومد.دست جف روی شونش قرار گرفت تا مانع رفتنش بشه
ج-بریم بیمارستان؟
ل-چیزی نیست
دلش نمیخواست مکالمه ای با هیچکدوم داشته باشه.
ثانیه ای نگذشته بود که دوباره به داخل برگشت و اینبار شدید تر از دفعه ی قبل عق میزد
فکر برگشت به اتاقش و از سرش بیرون کرد بیرون سرویس روی زمین نشست تا جف و کارن بیشتر از قبل نگرانش بشن
ک-ببریم نشون بدیم دکتر
ل-نمیخواد
حینی که سرش و به دیوار تکیه میداد گفت.
دست جف روی گونه و پیشونیش و لمس کرد
ج-تب داری پاشو بریم نزدیکِ به اینجال-گفتم خوبم
محکم اما با تن صدای اروم گفت
حتی تحمل شنیدن صدای خودش رو هم نداشت چه برسه به اصرارهای پدرومادرش.
ل-برید بخوابید
ک-مگه ادم اینطوری میتونه بخوابه؟
هردو کنارش بودن اما میدونست بیشترین فاصله رو باهم دارن.
ج-اگه خوب نشی فردا نمیتونیم بریم.پاشو
ل-جایی نمیریم!
ک- نترس من قرار نیست باهاتون بیام!
لیام تکیه اش و از دیوار گرفت و تو چشماش خیره موند
سرخی چشماش رنگ پریدگی صورتش و بیشتر نشون میدادل-کاش راهی داشتم
ک-شاید داری فقط نمیخوای گوش بدی!
ج-کارن میشه بس کنی
ل-بابا فک نکنم حرف نگفته ای مونده باشه!منظورت کدوم راه؟
ک-درست شو! تغییر کن این سخت؟
ج-چه مزخرفی میگی؟
ل-این راهیه که جلوم قرار میدی؟ تغئیر کنم؟ میدونی تو ادمارو توبدترین موقعیتا میذاری
بابا رو مجبور میکنی کارایی و بکنه که نمیخواد من و همینطور
ولی نمیدونی این مثل مرگ درد داره.
تو درد کشیدن کسی و نمیبینی.فکر میکنی همه چیز یه شوخی...ِ