-66

1.7K 386 833
                                    

چند ساعت بعد وقتی با زنگ هری به کلی ناامید شده بود
شبانه راه خونه ی اسمیت و پیش گرفت.

چند دقیقه ای طول کشید تا اسمیت با لباس بلند نقره ای و موهای ژولیده اش جلو در ظاهر شه
با دیدن جف از ترس قدمی به عقب گذاشت اما خیلی زود تلاش کرد تا به خودش مسلط بشه

ا-اقای پین حالتون خوبه؟چیزی شده؟

ج-بچه ها.. چه ساعتی ازشون جدا شدی؟

ا-امم چیشده؟

ج-اسمیت جوابم و بده

ا-خب حول و هوش هفت خاطرم
نیست.واقعا. چرامراسم فردا کنسل؟

جف بدون اینکه جوابی بهش بده ازش خواست که اگه خبری داشت بهشون بگه
خیلی زود از اونجا دور شد.

هرچند اسمیت هیچ چیز از سوالات خانواده ی مالیک و بازخواستشون نگفت.اما حدس میزد احتمالا جایی رو اشتباه رفته برای همین جراتش و نداشت تا اشاره ای به این موضوع کنه

||
نمیدونست باید کجا بره یا چیکار کنه اما بیرون بودن و به منتظرشدن تو خونه ترجیح میداد.مرتب گوشی زین و میگرفت تا جایی که تلفنش خاموش موند باز هم امید داشت جوابی بگیره..

.حالا هیچ فکری جز نگرانی به قلبش راه پیدا نمیکرد.این نمیتونست یه سورپرایز یا بازی احمقانه باشه.
حداقل از لیام مطمئن بود که مرز بین شوخی و جدیت و به خوبی میدونه.

تلفنای گاه و بیگاه روث امابیشتر قلب جف و چنگ مینداخت

ج-بله روثی

ر-بابا این چه وضعی ادم نگران میشه خب

جف ساکت نفس عمیقی کشید

ر-از دیشب که گفتم مامان به هوش اومده هیچ خبری نیست ازتون.همه مون میدونیم این طلاق عاطفی نبوده.

ج-بله

ر-لیام کجاس؟ حالا که مامان مرتب سراغش و میگیره اقا گم و گور شده.من نمیدونم فاز این بشر و ...

روث میگفت اما نمیدونست پدرش تو چه اشفتگی فکری گیر افتاده

ر-کی میای الان؟

ج-نمیدونم کار دارم دختر

ر-چه کاری مهم تر از مامان؟

ج-مامان تو از من جدا شده روث! لیام و طرد کرده!چه انتظاری داری؟

لحن عصبی و خشکش روث و شوک زده کرد.این خلاف همه ی پیگیر شدنا و نگرانی چند روزه ی پدرش بود.تصور نمیکرد این و بشنوه

ر-شما ...شما دیگه مامان و دوست ندارین؟!

جف ساکت موند الان دغدغه ی بزرگتری از زندگی خودش داشت پسرش درست تو بهترین روز زندگیش ناپدید شده بود مگه میتونست به مسیله ی دیگه ای فکر کنه

Same mistakes Ziam Where stories live. Discover now