هوا به روشنی میزد
هری روی صندلی تو چرت بود
تازه چشماش گرم شده بود که صدای لیام چرتشو بهم زد
"ز..دن
"زبنتتخ
"زین پلتهخمحجک
حرفای نامفهومی میزد
صداش خش دار و ضعیف شده بودهری با عجله از جاش بلند شد زنگ و زد تا پرستارو خبر کنه
"بهوش اومده؟
ه-فکر کنم
پرستار از روی تابلو اسمش و دید
" لیام ؟لیام؟چندبار اروم به دستش ضربه زد
وضعیتش و چک کرد"دیگه وقتشه بهوش بیاد
بخاطر بیهوشی ممکنه سرگیجه یا تهوع داشته باشه که طبیعیه,
میتونی بهش اب میوه بدی.
واسه ادراش سُند داره حرکتش نمیدی.
کیسه یخ تو یخچال هست برای کبودی و ورم صورتش.
شیاف مسکن و هرهشت ساعت یه بار استفاده کنه درصورت درد شدید .
اگه مشکل دیگه ای بود زنگ و بزن.سوالی داری؟" ندارم ممنون
با رفتن پرستار چشم هری روی بسته ی شیاف قفل شد,
از تصور اینکه واسه یه غریبه اینکارو کنه بدنش مورمور شد.
یه شکلک کج رو صورتش شکل گرفت
حتما تا ظهر دوس پسرش یا کس و کارش میومدن و هری از این کار معاف میشد"اصلا اینکار وظیفه پرستار نه من!
لیام هنوزم هذیون میگفت و
هری هیچ اهمیتی نمیداد
چون مطمئن بود چیزی از بین حرفاش دست گیرش نمیشه.سرش و دم گوش لیام برد
"هی رفیق ,تا تو بهوش بیای من میرم قهوه بگیرم,نترسیا تنهات نمی ذارم.از کافه بیمارستان چندجور شکلات و یه قهوه گرفت.
وقت بالا اومدن تو اسانسور تماس بردلی و قبول کرد
"سلام"صب خیر هری,دوستت حالش خوبه ؟
"اره داره بهوش میاد
"دیشب گفتی چقد بریزم واست؟
"باید از حسابداری بپرسم بهت خبر میدم.
" شب میای بار؟
"امروز دانشگاه داشتم ولی تا خانواده اش بیان منتظر میمونم .اگه شد اره
"مراقب باش
یکی از شکلاتارو به پرستار سیاه پوستی که بدجور چشمش و گرفته بود داد!
تو طول شب چندباری باهاش حرف زده بود. پرستاری بلند قد, هیکلی ,با پوست شکلاتیه جذاب.چشمکی به هری زد
ه-اسمت و نپرسیدم
"کِوین
هری پشت پلکی نازک کرد و با عشوه ازش دور شد
چشمای لیام نیمه باز شده بود,
ولی حسی تو صورتش نداشت هنوز با هوشیاریه کامل فاصله داشت." هی لیام ,پسر بد جوری ترسوندیم اون موقع شب با خرس گریزلی کشتی گرفتی؟! خوبی؟
"تار میبینم