نمی دونست بابت اتفاق پیش اومده باید خوشحال باشه یا مضطرب.
مطمئن بود میتونه با زین از هرسختی بگذره.میتونست همه نوع ناسزا,کتک یا سرکوفت و تو خودش حل کنه وقتی به بودن زین کنارش شک نداشته باشه.
به تخت برگشت.
کاش روزی که باید زودتربرسه.
روزی که تکلیف زندگیشون مشخص بشه.برای بقیه ی همجنس گراهام همین قدر سخت میگذره یا اسون؟!
حتی یه نفرم تو زندگیش نبود تا این جور مواقع باهاش حرف بزنه.
از احساسش بگه ,از فکراش ,بدون اینکه نگران قضاوت طرف مقابلش باشه.کمی جا به جاشد.برای روبه روشدن با شرایط جدیدی که زین پیش اورده بوداصلا انرژی نداشت.
پلکاشو روی هم فشرد.///
بعد از رفتن زین به اتاقش
تریشا ,حرفِ زین و به کارن و روث منتقل کرد.
هردو متعجب از خبری که شنیده بودن, تو ذهنشون برای لیام و فردایی که خونه بیاد خط و نشون می کشیدن!
ترجیح دادن حرف زدن تو این مورد و به وقت دیگه ای موکول کنن.///
ساعت ده صبح
عادی نبود که تا این موقع از روز خواب باشه.
ولی نیروی لازم برای شروع یه روز جدید و نداشت.
دیشب بعد از تماس زین گوشیش و سایلنت کرده بود
وحالا دوتماس از کارن , یکی از روث و چهارتا پیام هم از زین داشت
هیچ کدوم و ندید.
گوشیش و روی میزگذاشت بدنشو کش و قوس داد,قهوه جوش و روشن کرد,
کف اشپزخونه کثیف بنظر میرسید. دستگاه پخش و روشن کرد.( اهنگ
(" Borderline" Chris de Burghچوب تی مخصوص اشپزخونه رو به حالت میکروفون گرفت رو پاهاش میچرخید ولیریک ولب میزد.
وقتی اهنگ احساسی تموم شد,اهنگ دیگه ای پخش شد.
(New"Daya)با همین کارش و شروع کرد!
تی می کشید و کمر و پاهاشو تکون میداد.لیام برای خوشحال بودن نیازی به مواد یا چیز شادی اور کاذبی نداشت.
خودش میتونست مودشو کاملا عوض کنه.امشب به مهمونی می ره. زین اونجاس قراره شب و باهم باشن,همینکه میتونن همدیگرو ببین خودش یه امتیاز بزرگه.
تمرکزش رو همین موضوع گذاشت.وقتی کارش تموم شد دستاش و شست.
کف اشپزخونه برق میزد لبخندی زد.حالا نوبت به دوش بود.گوشی و با خودش به حموم برد.
وان که پر شد لباساشو در اورد پیامای زین و دیدز-هانی
ز-لیم صب بخیر
ز- خوابی؟تا این موقع