شرط اپ بعد |170| ووت 📢*****
ج-لیام بیداری ؟
دستش و به پلکای ورم کرده اش کشید ورمی که نشون میداد طبق روال شب ارومی نداشته.
با صدای گرفته و ارومی گفت
ل-بیدارم
ج-امروز بیرون میری؟
ل- حالش و ندارم.
ج-باشه من یه سَری شرکت میرم.
ولی زود برمیگردم نهارو باهم بیرون بخوریم باشه؟ل-باش
ج-زود میام
صورتش و بوسید و از اتاق بیرون رفت.نگاهی به گوشیش انداخت صبح بخیری برای زین تایپ و دوباره بالش و بغل کرد هنوز نمیخواست از تخت دل بکنه.خستگی روحی انقدر قوی بود که جسما هم رمقی برای فعالیت معمول نداشته باشه
**
تمام یک هفته ی برگشت به نیویورک بدون اینکه لیام خبر داربشه تو سکوت میگذشتمصمم و امیدوار تر از هروقت دیگه ای سعی میکرد
با عصا و بدون کمک از کسی قدم برداره.میدونست اگه لیام بفهمه و از فاصله کمشون باخبر شه درست مثل خودش بیقراری و اشفته گی جزیی از تمام لحظاتش خواهد بود.
.امروز اما با همه ی روزهایی که میگذروند فرق داشت
بدون شک راهش و به سمت لیام پیدا میکرد میدونست هیچ چیز نمیتونه جلودارش باشه.بی خبراز تریشا کت تک وجین مشکیش و پوشید.
موهای نیمه بلند و روغن زده اش رو برای اخرین بار دست کشید با ته ریشی که میدونست لیام بیشتر از هرچیزی دوسش داره
جذاب و شکیل تر بنظر میرسید.کوله اش که با چندتایی لباس زیر و تیشرت راحتی ,قرصا و کتاب مورد علاقه اش پر شده بود و روی دوشش انداخت سعی کرده بود تا خیلی سنگین نباشه
اینطوربهترمیتونست تعادلش روحفظ کنه.
تصمیم داشت چند روزی رو کنار لیام بمونه بخاطرش حاظر بود هر بهایی و پرداخت کنه..
وقتی چند قدمی از اتاق فاصله میگرفت با دیدن پله های مقابلش نفس عمیقی کشید
میخواست با روحیه ای که به خودش میداد ترس از افتادن و دور نگه داره.
اروم گفت
"میتونی.این که چیزی نیست فقط چند تا پله استریشا نمیدونست زین قراره بدون کمک ازش چه راه خطرناکی رو پیش بگیره
اما به هرحال این مسیری نبود که مانع زین بشه.دستش و به نرده ی پله هاگرفت وقتی دست دیگه اش عصا وکوله اش و چنگ زده بود.
هنوز از اولین پله پایین نرفته بود که با کشیده شدن عصا به دیوار و صدای که ایجاد شد تریشا خیلی زود خودش و به پله ها رسوند