داشتم بهتر میشدم خیلی بهتر ولی امروز دوباره با دیدنش تمام تلاش هام خراب شد ...
فقط دیدنش کنار جیمین کافی بود با اون لبخند زیباش که روونه ی چشم های مضخرف و نا لایق حیمین میکرد کافی بود که الان بخوام مثل قبل تیغ اهنی رو مهمون پوست دستم کنم. و این درد رو با تمام جانم قبول کنم تا بلکه این قلب لعنتی و مغز احمق بفمه که اون هیچ وقت مال من نمیشه.
هیچ وقت نمیتونم مثل جیمین به عنوان دوست کنارش راه برم .
هه چه افکار خوشی دارم...
اخه کیه که با یه پسر دوست شه که پدرش بخاطر قمار به قتل رسیده و مادرش هرزگی میکنه...
یونگی دیوانه نیستی ، تو بی اندازه خوش خیال و احمقی...
اره تو احمقی...
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...