اولین باری بود که من زودتر از تهیونگ وارد کلاس شدم...
شاید اولین باری بود که تهیونگ دیر تر از من اومد...
بهرحال هرچی که بود وقتی که وارد کلاس شد چشماش رو دور کلاس چرخوند و وقتی منو دید انگار با چشماش شکارم کرد...
قدم های اروم ولی بلندش رو به طرف من برداشت.
و همین واکنشاش برای به 2 برابر کردن ضربان قلبم و افزایش تعداد نفس هام کافی بود...
توی دستش یه شی بود که از دور هیچ ایده ای نداشتم که چی میتونه باشه و البته که وقتی جلوم وایستاد ارزش شناسایی کردنش به کل از ذهنم رنگ پرید...
قطعا اون لحظه دوست داشتم صورت تهیونگو نگاه کنم تا اون شی درون دستش...
بیحرکت روی صندلیم همچنان نشستم و منتظر شدم...
بدون هیچ حرفی دوتا از انگشتاش رو زیر چونه ام برد و سرمو با طرف بالا برد...
و مثل یه زمین شناس انگار که بینی من دارای اشکال جانواران فسیلیه مشغول بررسی بینیم شد.
بعد از اینکه خیلش از سالم بودن بینیم و بسته بودن اون نشتی ها گرفته شد نفسی از روی اسودگی کشید و بعد کیسه ی داخل دستش رو روی میز جلوم گذاشت...
( بزارش رو بینیت )
( این چیه؟ )
( یخ :/ )
( :\ )
( :// )
( :\\\ )
یه چالش...
اینکه کی میتونه مدت زمان زیادی رو پوکر به طرف مقابل نگاه کنه...
هرچند برای من این بود که:
کی میتونه به بهانه ی پوکر بودن قایمشکی از زیبایی صورت یکی حض کنه...
احمق کیوت خوشگل...
( کیم تهیونگ ...یخ رو موقعی که فرد خون دماغ میشه ، روی بینی میزارن ..
نه وقتیکه یک روز کامل از خون دماغش گذشته:\ )
یه چند لحظه نگاهشو ازم گرفت و کمی فکر کرد و بعد شونه اش رو بالا انداخت...
( توی اینترنت اینو نوشته بود :/ )
.
.
.
از سالم بودنش رسما قطع امید کردم...
ولی چرا هنوز میخوامش...
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...