note80

455 122 17
                                    

چند ساعت توی تخت خوابش بغلش گرفته بودم تا آروم شه؟
درست یادم نمیاد...
فقط لازم دونستم بهش توضیح بدم.
اروم همینطور که سرش روی شونم بود دست راستمو بالا اوردم و  آستینمو جلوی چشماش بالا زدم.
+ من میتونم شعله ی یک آتیش بزرگتر از چیزی که الان داری تجربه میکنیو توی زندگیت راه بندازم .
بانداژ سفید رو جلوی چشمای خسته اش باز کردم و اون شکاف جوش خورده ی بد شکل رو میون انبوه خط های قهوه ای روی دستم بهش نشون دادم.
+فکر میکنی بدتر از این نمیشه تهیونگ نه؟ ولی اشتباهه...
درست زمانی که این فکر از سرت عبور کنه، زندگی جوری بعدش بهت بدتر از اونو نشون میده که باعث میشه به خودت بگی چقدر احمق بودی...
چهرشو نمیدیدم ولی متوجه نگاه شکه اش به دستم بودم...
+و من میتونم یه آتیش توی زندگیت باشم...
دستشو اروم به طرف زخمم برد و اونو اروم با سر انگشتاش لمس کرد.
×کار کیه؟
+خودم...
انگار اونم جوابی پیدا نمیکرد که اون ثانیه هاس منزجر کننده رو بشکونه...
×من از تاریکی بیشتر از اتیش میترسم یونگی...
.
.
.
خودشو بالا کشید و مچ دستامو اسیر دست های بلند خودش کرد.
و هیچ یادم نمیره که چطور ذهن بچگانم از انواع امیال زشت بزرگسالانه پر شد وقتی که روی بدنم نشست و دستامو بالای سرم قفل دست قوی خودش کرد.
موهای شلخته و پر پشتش توی صورتش ریخته بودن.
.
.
× تو حق تنهایی تصمیم گرفتن رو نداشتی...
.
.
×ترسیدم یونگی... خیلی.
حتی خیلی بدتر از روزی که جیمین از پیشم رفت.
.
.
.
×حتی خیلی بدتر از روزی که مامانم این خونه رو ترک کرد
.
.
.
×من داشته های زندگیمو راحت به دست نیوردم...
.
چونه ام رو بین انگشت های کشیده اش گرفت و به بالا کشید .
نگاهش عجیب بود.... خیلی... نمیفهمیدم... تمرکز نداشتم...من واقعا نمیفهمیدم .
سرشو کمی پایین اورد.
× زن و مرد چطوری به هم متعهد میشن یونگی؟
و لحظه بعد نرمی لب هاش رو لبم بود که که خلصه ی وجودم شد...
.
.
.
(× یعنی این بوسه باعث میشه که تو دیگه مثل بقیه اینقدر راحت ترکم نکنی؟ )
.
.
.
.
___Forth letter from x_______________
و...سومین هشدار
پاش رو به جایی کشیدی که نباید میبود...
تو یکبار دیگه اونو قربانی کنجکاوی های خودت کردی...
تو یه فرد گناهکاری کیم تهیونگ که ناخواسته و از روی جهل مرتکب خطا شده.
و من قرار نیست که یک خدای مهربون باشم.
از الان ازت خداحافظی میکنم.
وجودت توی این دنیا نحض ترین خلقت عالم بود ...
____________________________

puppeteer (Taegi)Where stories live. Discover now