صدای باز شدن در و برخوردش با دیوار و بعد صداهای داد و فریاد مادر و پدر تهیونگ خلوت دو نفره و شیرین مارو که از صبح تا حالا جز لبخند و قهقهه های جذاب توی ذهن و قلبمون هک نکرده بود رو شکست...
چشمای نگرانشو سریع به در دوخت و با نگرانی بلند شد که به طرف در بره...
بره تا شاید بتونه جلوی اون سیاه چاله وسط کهکشان زندگیش رو بگیره...
سیاه چاله ای که همراه خودش تموم زندگی و خوشبختیشو به داخل خودش میکشه و نیست و نابود میکنه...
ولی اگه میرفت ممکن بود اونم داخل اون سیاه چاله کشیده شه...
اونی که زندگی منه...
خودخواهانه بود ولی قبل از اینکه دسته ی براق در رو پایین بکشه دستشو گرفتم...
"باید تا ابد توی چشم های قشنگش زیباترین ها به تصویر در بیان..."
با چشمایی که به وضوح تمام غم وجودشو فریاد میزد سرشو به در تکیه داد به روی زمین سقوط کرد...ولی دستمو ول نکرد...
صدای داد و فریاد و در پس زمینه دل خراشش صدای خورد شدن وسایل خونه ای که یکی دیگه از قربانیان این دعوا بودن شنیده میشد.
با هر بار بالا تر رفتن صدا ها اونم فشار دستشو روی دستم بیشتر و بیشتر میکرد...
1
2
3
ثانیه ها همینجور گذشت تا بالاخره این طوفان با صدای برخورد شدید در به دیوار و قدم از روی حرص کفش های پاشنه بلند که خانم کیم به بیرون از خونه ( شاید تا ابد ) تموم شد.
صدایی که توان تهیونگ رو هم شکست. تهیونگی که کل این مدت سعی داشت حداقل کنار من جلوی سیلاب چشماش رو بگیره...
اون قطره ی الماس از گوشه ی چشماش سر خورد و اروم راهش رو به مقصد خط فک زیباش پیدا میکرد...
"بهن گفته بود که دوست داره عزیز ترین هاشو پیش خودش نگه داره...
منم میخوام عزیز ترین هامو همیشه شاد نگه دارم... "
دستشو کشیدم و اونو توی بغل خودم کشیدم و اروم به طرف زمین دراز کشیدم...
اونو توی بغلم محکم نگه داشتم و سرشو توی سینم پنهون کردم ...
(هرچقدر میخوای اشک بریز ، من چیزی نمیبینم...)
و انگار این حرف مثل یک کبریت کوچیک شعله گرفته روی انبوهی از چوب های اغشته به بنزین بود...
صدای هق هق هاش اوج گرفت:
( فقط کافیه بخوای ، اون موقع میشم کسی که هیچ وقت تنهات نمیزارم ، میشم تمام کسی که تو توی زندگیت میخوای...)
_____________________________________
بابت تاخیر آپ عذر میخوام ...
کمی درگیرم به سختی وقت میکنم بنویسم...
و ...
اصلا باورم نمیشه ووت ها ی پاپتیر 2k شدن...
مرسی که بهش لطف دارین...
And...wow...
A lot of new reader....
کارمای کدوم کارم داره بهم برمیگرده؟ ^^
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...