حالم بده. خیلی بده...
بی اندازه بده...
دیروز تونستم ، تونستم در برم ، تونستم با گره زدن ابروهام توی هم و تنه زدن بهش ، از اتهامی که حقیقت محضی بیش نبود سرباز بزنم ولی تا کی...
اصلا نامه نوشتن کار درستی بود؟
اگه الان جلوم بود بهش التماس میکردم که منو بخاطر رفتارم ببخشه...
ولی میدونم اگه بازم به دیروز برگردم باز هم همین رفتارو نشون میدم.
رفتاری که یک روز کامل خوابمو پرونده .
رفتاری که یک عمر تلاشمو برا نزدیک شدن رو به باد داده...
و بازم...
تهیونگ
ترس از هر اتفاقی از خود اون اتفاق بد تره...
و من میترسم که همینقدرم از دستت بدم.
لطفا ببخشم.
من نمیتونستم ریسک کنم.
دلبسته ی یک پسر شدن خودش ریسکه ولی دادن نامه ی عاشقانه به یک پسر بزرگترین ریسکیه که میشه انجام داد.
.
.
.
.
نامه ی دوازدهم__________________________
انگار به جای اینکه تلاش کنم به دستت بیارم دارم تلاش میکنم نگهت دارم.
حتی اگه سهمم ازت ، دید زدنت از دور باشه.
منو ببخش که اینقدر احمقم.
________________________________________
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...