note77

489 135 15
                                    

بهش گفتم فردا بیاد پیشم تا بیشتر بهم راجع به نامه ها بگه...
نمیتونم پشت گوش بندازم...
این میتونه از نظر خیلی ها یه مسخره بازی بچگانه باشه ولی این حس سوم منه که مثل همیشه داره بهم هشدار میده: ( این یه بازی بچگونه نیست!!! )
تهیونگ با بیخیالی و شوخی محض راجب نامه ها صحبت میکرد ولی از طرز حالتش خوب استرس وجودش مشخص بود...
حداقل برای منی که یک عمر از پشت پنجره ها کلاس نگاش میکردم...
اونم سرگردون بود به خصوص بخاطر اخرین نامه ای که اخیرا دوباره از اون شخص دریافت کرده بود.
ولی این باز هوسوک بود که چنان تاثیری روی افکار و اختیارم گذاشت که حتی الان با اینکه با تمام وجودم میخوام که به تهیونگ کمک کنم انگار یک زنجیر نامرئی روی کل وجودم کشیده شده.
وقتی روی صفحه ی موبایلم شمارش افتاد هیچ فکر نمیکردم ، روزی منم اینجور مخاطب حرفاش قرار بگیرم.
( + هیچ وقت چیزی نگفتم که برات بد باشه ولی تو همیشه برای خودت بدترین ها رو انتخاب میکنی.
از کی به این باور رسیدی که تنهایی بدون من میتونی تصمیم بگیری؟ )
...
...
( +بهت گفتم ازش دور بمون. کی اینقدر حرفام برات بی ارزش شده که بهشون توجه نمیکنی؟ )
و بازم اون بغض عجیب بود که مانع این میشد جلوش وایسم و بگم: چرا؟ واقعا چرا؟چرا بهم نمیگی و فقط هشدار میدی؟
( +فکر میکنی خوب شدی ؟
فکر میکنی مشکلی نداری؟
فکر میکنی اگه حرفامو نادیده بگیری همه چی خوب پیش میره؟)
چرا داشتم فراموش میکردم؟!؟من یه زمانی مریض بودم...
ولی الان خوبم.
با اون خوبم...
(+ تو بهم نیاز داری یونی...خودت خیلی بهتر از من میدونی...)
آره بهش نیاز دارم...
ولی نمیدونم، چرا حرفاش مثل قبل ارومم نمیکنن...
 انگار برام یک نکته ای رو تکرار میکنه که من فراموشش کردم.
حرفاش حالمو بدتر میکنه...
من واقعا الان به تهیونگ بیشتر نیاز دارم...
.
.
.
____second letter from X______________
اولین هشدار:
حمله به قلبش بدترین کار ممکن بود که در حقش انجام دادی...
سومین هشدار من مصادف با زمانی میشه قلبت توسط دستان من از بین استخون های تیکه شده سینه ات بیرون میاد.
به نفعته که بیشتر به کارات توجه کنی...
_________________________________

puppeteer (Taegi)Where stories live. Discover now