note 39

469 138 31
                                    

لعنت بهش...
از اینکه هرروز از سر عذاب وجدان بیام بیمارستان و هرروز تن بیجونشو بین انبوهی از دستگاه ها ببینم بدم اومده..
از اینکه هرروز چشم های قرمز و اشک آلود تهیونگ رو ببینم بدم اومده...
از اینکه نگاه عصبانی و نفرت تهیونگ رو روی خودم حس کنم بدم اومده
از اینکه برم پیش دکترشم التماس کنم که قلبمو به جیمین بدن هم بدم اومده...
از این زندگی فاکیم بدم اومده....
.
.
.
.
.
بیست و چهارم_________________________
حتی از اینکه دارم نفس میکشمم بدم اومده و حالا حس که که با هر پر و خالی شدن شش هام از هوا چند بار روحم میمیره و زنده میشه...
___________________________________

puppeteer (Taegi)Where stories live. Discover now