note29

499 148 7
                                    

وارد کلاس میشی در حالی که شونه هات از حجم افکار منفیت خم شده...
چشمات بیقراره ریختنه ...
و منتظر هرچیزی هستی...
ولی با کمال تعجب میبینی که هیچی عوض نشده بدتر نشده...
گیج کننده تر شده...
ببینی هی به بهونه های بی دلیل جیمین دستشو بگیره و بیاره پیشت...
به بهونه های خیلی چرت با وجود اینکه جبهه ی خودش ممکنه خراب شه سعی کنه منو با تهیونگ تنها بزاره...
موقعیت هایی که هیچوقت تو زندگیم فکر نمیکردم بهشون برسم رو یهو داخلشون قرار گرفتم...
بگم فاک یو جیمین کافیه؟!؟
چرا قابل پیشبینی نیستی؟
چرا به تهیونگ نگفتی؟
چرا اصلا بجای دور کردن من داری سعی میکنی تهیونگو بهم نزدیک کنی؟
تو چته جیم؟
چرا اینکارا رو میکنی؟
چرا هرفرصتی رو پیدا میکردی که تهیونگ کنار من بیاری؟
غم توی چشمات که تهیونگ نمیبینه برای چیه؟
.
.
.
.
.
.
نامه ی پانزدهم__________________________
م

ن در مقابل با کسی که کنارته هیچی نیستم...
و این تنها برای عذاب دادنم کافیه.
میتونم بهش برسم؟
_____________________________________

puppeteer (Taegi)Where stories live. Discover now