اون روز وقتی که تهیونگ زنگ زد...
از شدت شک حرفاش ، نفهمیدم چطور خودمو به خونشون رسیدم ...
فقط فهمیدم که توی کل مسیر تا خونشون از پشت تلفن التماسش میکردم که به خودش بیاد .
من...
نفهمیدم وقتی کنار خونشون رسیدم چند بار بلند اسمشو فریاد زدم...
فقط فهمیدم اون بخاطر صدا و حرفای من تا اون لحظه خودشو نگه داشته بود.
و به همین امید حتی با اینکه اون لحظه حنجره و گلوم از فریاد هام و حتی زمزمه هام میسوخت.بازم دست از حرف زدن و صدا زدن اسمش پشت تلفن بر نداشتم....
ولی اینا همش تا قبل از دیدن اون صحنه بود...
دقیقا تا قبل از اینکه نمای تخت و اون زن برهنه ی پنهان شده پشت پدر تهیونگ رو روی تخت ببینم که با وحشت هردوشون به تهیونگی نگاه میکردند که با یه دستش تلفن رو کنار گوشش و با دست دیگش اون کلت لعنت شده رو روی اون زن نشونه برده بود...
بعد از دیدن این صحنه به یکباره تمام توان صدا و حتی نفسم فقط با نمایان شدن این تصویر از بین رفت....
انگار که کل قوای من برای کمک به تهیونگ درست بعد وارد شدن به اون اتاق پر کشید...
من قسم میخورم...
قسم میخورم که رفتم اونجا کمکش کنم تا زندگیشو نابود نکنه...
تا تهیونگ دچار زندگی ای بدتر از من نشه...
ولی الان میگم کاش اون لحظه گوشمو تیز میکردم تا صدای اون زن رو بشناسم...
و دیگه وارد اون اتاق لعنت شده نشم...
نباید میرفتم داخل...
من هیچ نمیدونستم اون اتیش از زندگی من به زندگیش رسیده بود و رفتن من اونجا حکم اینو داشت که وایسمو ببینم چطور دنیاش داره نابود میشه و همه چیزشو خاکستر میکنه...
فردی که تهیونگ میخواست بکشه شایسته ی مرگ بود و من احمق بودم...
خیلی احمق بودم که رفتم جلوش رو بگیرم.
اون لحظه فقط یه دلیل باعث شد که علارغم
اینکه کل وجودم فریاد میزد که (اون زن شایسته ی مرگه)جلوی تهیونگ رو بگیرم.
فقط یک دلیل باعث شد که من از اون ته مونده ی انرژی تحلیل رفته ام استفاده کنم و جلو هفت تیر تهیونگ بایستم .
فقط یه دلیل باعث شد که من به سوالش که : یه دلیل بهش بدم تا اون زن رو نکشه ...
اعترافی کردم که چیزی جز یه تیر نامرئی به سمت قلبش نبود.
من تیر رو به قلبش زدم... چون اگه اون یه فرد رو میکشت صحنه ی این لحظه مثل یه تیر توی مغزش میشد...
اون دلیل نه مامانم بود که روی تخت آقای کیم برهنه بود...
و نه مجازاتی که قانون برای جرم قتل میبرید...
فقط برای این بود که اونم بعد ها هرشب کابوس رنگ قرمز خون رو روی دستش نبینه ....+چون اون زن روی تخت مامان لعنت شده ی منه تهیونگ...
هیچ وقت قرار نیست سقوط تهیونگ رو بعد از اعترافم به روی زمین یادم بره...
و این همش تقصیر مامانم و منه...
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...