امروز بعد از یک هفته به مدرسه رفتم.
ولی از شدت استرس همون اول صبح تهوع داشتم...
کاش رابطه ی مجازی ما بیشتر ادامه پیدا میکرد
من واقعا جرات روبه رو شدن با تهیونگ رو ندارم.
میخواین اثبات کنم؟!!
همون اول صبح که وارد کلاس شدم...
بعد از دو سال همکلاسی بودن با تهیونگ امروز برای اولین بار وقتی وارد کلاس شدم اون بهم نگاه کرد.
البته به لطفا تنه ای که جیمین یهو به تهیونگ زد.
اون با قیافه ی کج و کوله ای بهم نگاه میکرد.
انگار باور نمیکرد تمام مدت طرف صحبتش من بودم.
این توجه یجورایی برای من زیادی بود.
ولی اینقدر دست پاچه شده بودم که بدون توجه بهش با همون رنگ و روی پریده کیفمو روی میز انداختم و به بیرون به طرف سرویس مدرسه دویدم...
تهوعم بیشتر شده بود.
و واقعا نمیدونستم میتونم به کلاس برگردم یا نه ...
و تنها با پاشیدن اب سرد توی صورتم سعی میکردم کمی، فقط کمی حالمو بهتر کنم که واقعه ی بدتری اتفاق افتاد.
تهیونگ و جیمین باهم به دنبال من توی سرویس اومدن...
اون لحظه حتی شمار نفسام رو هم از دست داده بودم.
تهیونگ انگار بی میل میومد چون تمام مدت به فشار دست جیمین به کمرش جلوتر میومد.
و هی زیر لب پیش خودش غر میزد.
تنها چیزی که اون لحظه باز به ذهنم رسید این بود که باز بی توجه بهشون سرویس رو ترک کنم .
ولی جیمبن راهمو سد کرد.
(خوبی تو پسر؟ رنگت چرا پریده؟ رو به راهی؟)
نگاه مرده و یخزدمو رو با اضطراب بالا اوردم و بعد از نیم نگاهی به تهیونگ که به طرز عجیبی بهم خیره بود بعد از یک نیم سرتکون دادنی راهمو به طرف بیرون از دستشویی کج کردم که تهیونگ دستمو گرفت.
( تو نامه ها رو مینویسی یونگی؟ )
.
.
.
نامه یازدهم________________________
من هنوز اونقدر قوی نشدم که رو به روت ظاهر شم تهیونگ...
یکم دیگه به پام صبر کن
_______________________________________
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...