امروز باز جیمین نبود.
از حرف های بقیه اینجور فهمیدم که یه مشکل خانوادگی پیدا کرده.
هرچند از جیمین بدم میاد ولی وقتی نیسته تهیونگ دپرسه. و من اینو اصلا دوست ندارم.
نمیدونم باید چکار کنم فقط میدونم که دیگه نمیخوام تهیونگ رو اینجور ببینم.
پس یه کاری کردم...
خیلی یهویی تصمیم گرفتم
یه نامه ای کوتاه برای تهیونگ نوشتم و روی میزش گذاشتم ...
بدون اینکه نامی از خودم ببرم و بدون اینکه متوجه من شه.
بهرحال میتونم ناشناس کمی بهش نزدیک شم نه ؟
هرچند الان که برگشتم خونه استرس دارم...
کاش قدرت نامرئی شدنو داشتم. اونموقع هرروز کنارش مینشستم و تک تک کار هاشو توی ذهنم حک میکردم.
.ای کاش انسان قدرتمند تر بود.
.
.
.
.
اولین نامه _____________________
دو روزه که لبخند از لبات پرکشیده و میدونم هرروز که میبینمت ولی لبخندتو نمیبینم تیکه از وجود منم پر میکشه.
تو الان دلیل زندگیه منی.
_______________________________
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...