note60

485 145 38
                                    

فاصله ها به حداقل ممکن رسیده و دیگه برای اومدن پیش همدیگه نیاز به پیدا کردن دلیل نداریم...
هرچند که هنوز اعتراف این حقیقت برای اون و باور این حقیقت برای من سخته...
با اینحال هردومون با عادی رفتار کردن سعی داریم به نحوی عجیب بودنش رو انکار کنیم...
موقع زنگ ورزش روی نیمکت نشسته بودیم و ساقبندامونو میپوشیدیم ، دقیقا کنار من ولی خلاف جهت من که:
( هی... پیش پیش...مین یونگی...)
نگاهمو با تعجب گردوندم و بهش دادم...
لبخند مستطیلی ای زد و یهو سینشو داد جلو:
( فکر نکنی بخشیدمت هااا.... لکه ی قرمز خونت اخر از روی لباسم پاک نشده و حس میکنم موهام داره بخاطر سطل اب و مایع تمییز کننده ای که روی سرم خالی کردی میریزه و...)
پوفی کشیدم...
( برو سر اصل مطلب کیم تهیونگ... چی میخوای؟ )
دوتا برگه کاغذ سریعا از تو جیبش بیرون اورد و با لبخند مستطیلیش بهم خیره شد...
( فردا عصر بریم گیم نت ؟ )

puppeteer (Taegi)Where stories live. Discover now