تهیونگ بلاخره نامه های توی صندوق رو دیده دیده...
گفت که مامانش براش نامه هارو اورده و فکر کرده تهیونگ دوست دختر داره...
نمیتونستم اون لحظه خندمو نگه دارم.
تهیونگ و جیمین کل مدت داشت تو گروه انواع سناریو هایی که ممکنه کاتب نامه کی باشه و کدوم یکی از بچه های مدرسه است رو بیان میکردند و کم کم این بحث چاشنی های طنز رو به خودش گرفت.
حتی یکی از بچه های کلاس به مسخره بازی گفت کار یونگه...
خب اره...
و این کم کم داشت بحثو به نتیجه های ترسناکی میرسوند ، شاید اگر یخورده دیگه ادامه پیدا میکرد کم کم اینکه من کاتب نامه هام رو میشد. سر همین برای رد گم کنی گفتم:(شاید یکی از بجه های کلاس های دیگست مگر نه نامه توی صندوق پستی نمینداخت... ذهنتو فقط روی بچه های کلاس محدود نکن)
اره منم. من کاتب تمام اون نامه های عاشقانه ام.
ولی حقیقتا چیزی که ذهنمو درگیر کرد این بود...
من تا چه حد تهیونگ رو میخوام؟
بزار رک باشم...
من فقط دوست دارم به تهیونگ نزدیک باشم درست مثل جیمین...
شاید یخورده بیشتر...
شایدم خیلی خیلی بیشتر...
.
.
.
نامه ی نهم_________________________عطش داشتنت داره کل وجودمو در بر میگیره...
من فرد قانعی نیستم تهیونگ.
حریص و طماعم...
هر لحظه بیشتر به این پی میبرم که من تیکه ی بیشتری از وجودتو میخوام._________________________________________
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...