هاه... دیگه داره مضخرف میشه. این افسردگی داره مضخرف میشه....
حتی نمیدونم و نمیتونم بفهمم مقصر این حالم کیه...
منم یا اون؟یا مامان و بابام یا اون خدایی که بین این همه کشور بین این همه خانواده منو توی این اشفته بازار زندگی خلق کرده و دقیقا جسمی رو برام انتخاب کرده که مال من نیست ...
قالبی که حتی روحم دائم داره پسش میزنه...
این افسردگی درمان نداره، نه تا وقتی که اون جلوی چشمامه.نه تا وقتی اون هسته ولی براش انگار منی نیست.
انگار منی توی این کره ی خاکی وجود نداره.
منی که امروز دقیقا همون تیپی رو زدم که دیروز جیمین زده بود و تهیونگ با چشم های قلبی شکل کلی ازش تعریف کرده بود و دورش چرخیده بود ولی امروز که من زدم انگار نه انگار ...
داری فک میکنی خیلی حسود و بچه ام نه؟؟؟
برای خودمم دردناک و مسخرس...ولی نمیتونم کاریش کنم.
( من گم شدم )
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...