اون واقعا دوست تهیونگه...
کمال همنشینی رو درست توی شخصیت و رفتار هاش میتونستم ببینم...
جیمین کل روز رو یکسره کنار دفتر معلمان و مدیران بست نشسته بود.
و با انواع روش های فاکی لعنتیش مثل ایگیو در اوردن ، پاچه خواری کردن ، گردالی کردن چشماش یا غنچه کردن لباش سعی داشت به هر نحوی که شده همتیمیش رو که منم عوض کنه...
و دو دقیقه بعدش پیشم میومد...
( ناراحت نشیا... تو خیلی خوبی... ولی من زوج تهگیو بیشتر از یونمین دوست دارم)
و بعد به قول خودش بهم چشمک میزدو میرفت..
انگار نه انگار وقتی چشمک میزنه به جای یک چشمص هردو چشمش بسته میشه :\
خلاصه که چه علم شنگه ها که راه ننداخت تا با جا به جا کردن هم تیمیش با تهیونگ...
منو به تهیونگ برسونه...
و هر دفعه ام که از معلم ها جواب رد میشنید دستشو روی قلبش میزاشت و خودشو کف زمین مینداخت...
ولی در آخر هیچی معلمی با صراطش راه مستقیمو نرفت...
تهیونگ بدبخت تمام مدت فکر میکرد که جیمین تلاشش اینکه که باهاش همگروه شه...
ساده لوح من...
بهرحال کاریش نمیشه کرد.
من با جیمین همگروهی شدم .
و باید هرجور شده مراقبش باشم...
چه بخاطر اینکه مریضه...
چه بخاطر اینکه رفیق فابریک تهیونگه...
چه بخاطر اینکه بی اندازه بهش مدیونم...
و چه بخاطر اینکه شاید یکم فقط یکم دوسش دارم...
.
.
.
.
نامه ی نوزدهم__________________________
نزدیکی بهش موقعیتیه که بتونم تو رو هم بیشتر بشناسم...
_______________________________________
اگه برسم احتمالا باز یکی دیگه تا اخر امشب اپ میکنم...
Dont forget vote...♡♡♡
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...