آخرین روزی که باهم دستشویی رو میشستیم...
مثل همیشه بی سر و صدا قدم هامونو با هم همگام و یک ریتم کردیم و بدون حرفی مشغول برداشتن وسایل شستوشو شدیم...
شیر اب رو باز کردم و سطل رو زیر اون قرار دادم و منتظر موندم تا سطل از اب پر شه...
کارشو خیلی سریعتر از من ایندفعه تموم کرده بود ، انگار دیگه جای وسایل رو از حفظ بود و دیگه نیاز نبود برای پیدا کردنشون تک تک قفسه ها رو بگرده...
وسیله به دست ، کنارم اومد و کنارم به دیوار تکیه داد .
با هم منتظر شدیم که سطل پر شه...
و خب چه ارامشی از این بیشتر که روی حیاط مدرسه از خلوت دونفرمون لذت ببرم؟!
یه پاش رو به دیوار تکیه داده بود و با اون هدبندش که موهای بلندشو از چشماش دور میکرد اطراف رو دید میزد ، هر از گاهی نگاهشو به سطل میداد که ببینه چقدر مونده تا سطل پر شه
و البته که گاهی ام به من نگاه میکرد ولی تا چشم تو چشم میشد با یک نیشخند از وضعیتی که توش گرفتار شده بودیم نگاهمونو از هم میگرفتیم...
سطل دیگه داشت پر میشد که دیدم دستشو داخل جیبش برد و یک کاغذی رو ازش در اورد ...
( اون چیه ؟...)
پوف کلافه ای کشید و تکیه اش رو ازدیوار گرفت. و برگه رو بعد یک سرسری نگاه انداختن توی جیبش هل داد:
( مینیانگ نمیخواد دست از سر کاغذ بازیاش برداره... )
وقتی نگاه متعجبم رو دید ادامه داد:
( همون داستان نامه ها ... که فکر میکردم تو بودی)
دهنم به نشانه اهان وا کردم و سریع نگاهمو ازش دزدیدم...
شیر رو بستم و سطل ابو توی بغلم کشیدم و به طرف دستشویی حرکت کردیم...
( ولی خدایی...)
کمی مکث کرد و حرفشو دوباره ادامه داد:
( اگه تو نویسنده ی این نامه ها بودی قطعا بیشتر میچسبید ...)
سر جام متوقف شدم...
که بلافاصله با دیدن این حرکتم به حرفش اضافه کرد:
( و مین یونگی فکر اینکه بخوای دوباره یه سطل اب و مایع تمییز کننده ی دیگه رو روی سرم خالی کنیو از سرت بیرون کن ... :/ )
ابرومو براش بالا انداختم...
( اصلا بدش من این سطلو...)
سریع جلو اومد و وسایل رو روی زمین گذاشت و سطل رو از دستم کشید و همون حین از غرغرش که از عادت های همیشگیشه دست نکشید.
( من تا وقتی که این سطل دست توعه ارامش روانی و جانی ندارم...)
و جلو تر از من راه افتاد . * من الان چی شنیدم ازششش....*
وسایل رو برداشتم و سریع خودمو بهش رسوندم که دوباره موضوعشو وسط کشید...
( دوست داشتم تو میبودی سر همین بلند شروع به خوندنش کردم... تا راه فرار از اعتراف رو برات نزارم)
بعد از یک مکث چند ثانیه ای از اون حالت جدیش خارج شد و دوباره لباشو غنچه کرد.
( اگر میدونستم مال مینیانگه صد سال سیاه اینکارو نمیکردم... :/ )
چشمام رو به ظاهر اینکه از حرفاش کلافه شدم دوری چرخوندم:
( لازم به ذکر نیست که بهت بگم تهیونگ ، من پسرم ... ●-●)
( برای همین میگم میچسبید...)
بلافاصله دنباله ی حرفم اضافه کرد ولی لبخند مستطیلیش و چشمای شیطونش بلافاصله با دیدن ریاکشن من کم رنگ شد...
( هوی چشاتو این شکلی نکن...از این لحاظ میگم که چون خب... یخورده هیجان انگیز میشد..اخخخ ... اصلا ولش کن... منحرف )
چشامو دوری دادم.
( تو پاک عقلتو از دست دادی ...)
و اون لحظه توی دلم از اینکه اینقدر دروغگوی ماهریم از خودم بدم اومد و با فکر اینکه خیلی برای اینکه پیشش اعتراف کنم بزدلم بیشتر از خودم بدم اومد...
صدای شیطونش منو از افکارم بیرون کشید
( ولی امید دارم که نویسنده دومین نامه پسر باشه )
( دومین نامه ؟ )
صداش رو بم کرد و در حالی که از چشماش غرور وصف نشدنیش به طرز فاکینگ واری بیرون میریخت جمله ی رو اعصابشو گفت...
( منو دست کم گرفتیا ؟ من پسر محبوب مدرسه ام ...)
خب شاید حسادت بود ، به اینکه چرا باید اینقدر دوست داشتنی باشه .
شایدم واقعا بخاطر ادب کردن غرورش بود که سریع بعد از حرفش قسمت پشمی طی رو که هردو به خوبی مطلع و البته شاهد بودیم که چه مکان های مبارکی از سرویس بهداشتیو زیارت نکرده رو تو صورتش زدم ولی این تقصیر خودش بود که زیادی واکنش داد و سطل اب ایندفعه توسط خودش رو بدنش چپ شد...
.
.
.
من دلم برای این دستشویی تمییز کردنای دو نفری تنگ میشه...
________________________________
یک عذر خواهی قبل هرچی ازتون بکنم ...
خیلی متاسفم ولی من سه شنبه یه امتحان خیلی سختو در پیش دارم و میدونم نمیرسم اپ کنم...
و خب داستان رو هم کم کم باید از این شیرین بازیا در بیارم...
ولی در عوض چهارشنبه براتون چند پارت انفجاری میزارم...
با وجود اینکه اصلا از گذاشتن شرط ووت خوشم نمیاد ولی برای بالا بردن رنکینگ فیک لقمه ایم بهش نیاز دارم...
شرط ووت 20 تا ووت شدن پارت های 45 تا پارت 63 عه...
دوستدار شما...
#نویسنده_ی_سو_استفاده گر♡♡♡
YOU ARE READING
puppeteer (Taegi)
Fanfictionهمراه با دفترچه یاداشت یونگی که افکار و روان افسردش رو توش لقمه ای یادداشت میکنه پیش میریم و از ذهن یه فرد افسرده سر در میاریم. ×××بخاطر داشتن صحنه های خودکشی ممکنه برای همه ی گروه های سنی و سلیقه ها مناسب نباشه پس رعایت کنید... ____________________...