جونگ كوك كنجكاو بود. ميخواست با تهيونگ تماس بگيره ولي تا زماني كه نتيجه تحقيقات شركت كي هولدينگ مشخص نشده بود نميتونست. به خاطر شاهكار روز جلسه پدرش مجبورش ميكرد تا دير وقت كار كنه و كلابِ خون جونگ كوك واقعا پايين اومده بود! تلاش كرده بود راجع به تهيونگ سرچ كنه ولي به جز اينكه دو سال ازش بزرگتره اطلاعاتي نبود... به نظر ميومد مادام شديدا روي اينكه چه اطلاعاتي ازشون وجود داره حساسه!
هم رشته بودند. ولي تهيونگ رشته ي مديريت رو هم به عنوان رشته دوم خونده بود .
اين كاري بود كه پدرش هم دوست داشت جونگ كوك انجام بده ولي اون سر به هوا تر از اين حرفا بود . هر چند قرار هم نبود جونگ كوك به عنوان گزينه ي اصلي ادامه بيزنس باشه!دوباره فايل نقشه رو باز كرد و تا بالا بياد گوشيشو نگاه كرد يه عكس از تهيونگ توي اينترنت بود كه اصلا شبيهش نبود ولي منابع جونگ كوك محدود بودن
با لبخند انگشتشو روي صورت پسر كشيد:
-ته ته كوچولو!==================
دو هفته بعد:پرونده ها رو توي دستش گرفته بود ولي جرات نداشت وارد اتاق رئيسش بشه!
تمام مدتم اين پا و اون پا ميكردمنشي تهيونگ با بي حوصلگي به جيمين كه نزديك بود از ترس خودشو خيس كنه نگاه ميكرد
-برو تو! نهايتا ميكشتت !بدتر از اين كه نميشه!
بعد با علاقه ادامه داد:
-شايد اگر حاضر بشي بهش بدي يكم با ملايمت بيشتري بعد به فاك دادنت بكشتت !قبل مرگ هم يه سكس خوب گيرت مياد! ها؟نظرت چيه؟ به نظرم ايده بدي نيست!خودت ميدوني عجب هيولايي دارهجيمين با عصبانيت بهش توپيد:
-خفه شو بوگوم! فقط خفه شو! من از كجا بايد بدونم چه هيولايي تو شلوارش داره؟!
چرا تهيونگ اخراجت نميكنه از دستت راحت بشيم؟بوگوم با بيخيالي شونه هاشو بالا انداخت:
-چون من دوستشم و منو دوست داره!جيمين با حالت زاري گفت:
-منم دوستشم !منم دوست داره !ولي سر كار عين سگ ازش ميترسم!تلفن بوگوم زنگ خورد
-بله رئيس
-آره آره همينجاست !
جيمين با بدبختي دستاشو به علامت نه تكون ميداد!
بوگوم با سر تاييد ميكرد و ادامه داد:
-بله الان مياد خدمتتون!چيزي لازم داريد براتون بيارم ؟قهوه چايي آب؟
-بله الساعه ميارم
و تلفن رو قطع كرد-خب فك كنم به فاك رفتي! وقتي قهوه ميخواد يعني همه چيز خوبه چون قهوه نميخوره! صرفا واسه كلاسشه!
اگر چايي بخواد يعني خستس و حوصله وراجي نداره ... اگر آب بخواد يعني مهمونش بايد منتظر هر اتفاقي باشه!و بعد بلند شد:
-من برم براش آب يخ بيارم!و فوري از اتاق گورشو گم كرد!
جيمين دستگيره رو گرفته بود ولي جرات نداشت بره تو! با بدبختي سرشو آروم به در ميكوبيد و به شانس بدش فوش ميداد تقصير اون نبود ازمايشا اشتباه شده بودن! جنس خاكش جوري نبوده كه با آزمايش اوليه مشخص بشه!ولي بايد استعلام بقيه منطقه رو ميگرفتن ...از اين رو تقصير كار بود ولي فقط يه كوچولو!
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...