تهيونگ با بداخلاقي گفت:
-من گلف بلد نيستم! من يه بابا نداشتم كه بهم گلف ياد بده! يادت رفته؟!جونگ كوك چشماشو دوري داد و با انگشتش به جيمين اشاره كرد جام شرابشو پر تر كنه
-بابام بهت ياد ميده نگران نباش! بعدشم اون فقط ميخواد يكم بهت نزديك تر بشه!
تهيونگ غرولندي كرد:
-به جيمين بگو اگر جلوي روت سيگار بكشه يا الكل بخوره و باعث بشه هوس كني بيست درصد حقوقشو كم ميكنم!تلفن روي اسپيكر بود و جيمين فندكي كه تا نزديك سيگارش بود رو با شنيدن اين حرف پايين اورد
جونگ كوك سرشو از روي تاسف تكون داد و به جيمين اشاره كرد راحت باشه.
تهيونگ همچنين غر غر ميكرد و به نظر ميومد راه ميره چون جونگ كوك شنيد كه كليد ماشينشو تحويل نگهبان داد.تهيونگ يه لحظه سكوت كرد و بعد گفت :
-جونگ كوك چرا نامجون هيونگ اينجاست؟جونگ كوك بلافاصله گفت:
-اي بابا به نظر مياد انتن ضعيفه صدات نمياد ! خوش بگذره دوستت دارم خدافظ!
و تلفن رو قطع كرد.جيمين اروم خنديد و بعد جامشو به دستش داد:
-خب ... قضيه چيه؟جونگ كوك جامو گرفت و زير لبي تشكر كرد:
-فرصت نكرديم راجع به قضيه توي دفتر صحبت كنيمجيمين جلوي جونگ كوك نشست و سيگارشو اتيش زد و خيلي جدي گفت:
-درسته ... چه كمكي از دستم بر مياد ؟جونگ كوك زير لب گفت :
-تو چقدر راجع به قضيه جي يونگ ميدوني؟جيمين پكي به سيگارش زد و گفت :
-باورم نميشه تهيونگ راجع به اين قضيه باهات حرف زده باشه! اگر ما اسمشو ميوورديم خيلي راحت از دايره دوستاي تهيونگ حذف ميشديم . اون پسر حتي طاقت شنيدن يك كلمه راجع به اين موضوعو نداره!جونگ كوك شرابشو مزه كرد:
-بهم گفت تو هم كنارش بودي ...جيمين هومي كشيد و كمي فكر كرد:
-مخالفت مادام با تو چه ربطي به خودكشي اون دختر بيچاره داره؟!جونگ كوك با تعجب گفت:
-ولي اون ...
جيمين با جديت گفت:
-تهيونگ خيلي احمقه كه فكر ميكنه من همچين خبري رو نميشنوم! من بچه مشهور مدرسه بودم ! توي هر سوراخ سمبه اي يه رفيق داشتم!جونگ كوك با كنجكاوي گفت:
-چرا بهش نگفتي؟
و كمي از شرابش نوشيد.
جيمين جواب داد:
-چون تهيونگ نياز داشت اين دروغ رو باور كنه كه جي يونگ رفته! نه اينكه مرده ! رفته! و منم همراهيش كردمو بعد لبخند تلخي زد:
-فكر كنم اون اولين دروغش بهم بود و اين تنها راهي بود كه ميتونستم كمكش كنم حالا اين چه ربطي به مادام داره؟جونگ كوك كمي مردد بود كه ادامه بده يا نه. شخصيت جيمين رو ميشناخت. ميدونست تا وقتي خودش بخواد دهنش قرصه ولي اين راز اون نبود كه بخواد چيزي بگه پس با احتياط شروع كرد.
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...