-خب آقايون ممنون بابت تصميم گيري سريعتون... به زودي جلسه ديگه اي براي انتخاب مديرعامل خواهيم داشت. و حالا اگر اجازه بديد من بايد به يك مورد خانوادگي رسيدگي كنم!
ختم جلسهوسايلاشو جمع كرد و از جاش بلند شد. بقيه ميز به احترامش ايستادند و تهيونگ با لبخندي سرشو به نشونه احترام تكون داد. هنوز رسما مديرعامل نشده بود ولي احترام افراد شركتو داشت. مادام از سِمتش عزل شد ولي چندتا از سهامدار هاي طرفدار مادام ميخواستند پرونده زن واضح تر بشه و بعد تصميم گيري نهايي رو انجام بدن. به هر حال خودش به عنوان جايگزين مادرش تا زماني كه همه چيز مشخص بشه، انتخاب شد.
از سالن كنفرانس خارج شد. و لبخندي زد و نامحسوس حلقه اشو بوسيد. اين اتفاقي بود كه زياد ميوفتاد ... هر زمان دلتنگ پسر ميشد حلقه رو ميبوسيد و كمي خودشو با فكر اينكه داره لب هاي نرم اونو ميبوسه اروم ميكرد.
اينبار به طرف ايستگاه پليس رفت . كاري نداشت . فقط بايد يه فرم رو امضا ميكرد. مادرش اونجا بود ولي اون نديدش و اصراري هم نكرد. وكيلش به كار ها سرو سامون ميداد.
به خونه مادريش برگشت.
مدت ها بود كه ديگه اينجا نميموند. انگار بودن زير يك سقف به اندازه كافي عذاب اور بود چه رسد بخواد زندگي كنه .به طرف اتاقش رفت و لبخندي زد. اتاقش تكون نخورده بود. به طرف دراورش رفت و كشوي اول رو باز كرد. كمي خم شد و دستش رو به سطح پشتي كشو رسوند و با حس كردن بسته اي لبخند خوشحالي زد. به نظر ميومد اين يكي جاش لو نرفته بود!
بسته اشو برداشت و به بالكنش رفت. بسته ويد رو روي عسلي گذاشت و شروع به رول كردنشون كرد. وقتي تموم شد اولي رو اتيش زد و پك زد. چند وقت بود كه سراغ اينا نرفته بود؟ از وقتي متوجه شد جونگ كوك بايد بدون اينا زندگي كنه خودشم نسبت بهشون بي ميل شده بود. ولي اون شب خونه در اختيار خودش بود و ميخواست موفقيتشو جشن بگيره!
با سبك تر شدن سرش لبخندي زد و پك دومو زد.
خب امروز اونجوري كه فكرشو ميكرد جلو نرفت ...
پك ديگه اي زد.
به جيمين گفته بود منصرف نميشه ولي وقتي ديد مادام در سكوت داره همراه پليس ميره نتونست اون خفتي كه مادرش تحمل ميكرد رو تحمل كنه. ميدونست مادرش فقط منتظر يك كلمه بود و تهيونگ همون يك كلمه رو ازش دريغ كرد. اون مادرش بود ... تهيونگ روز و شب هاي زيادي رو در آغوش اون زن آروم گرفته بود. از اولين كتكي كه توي مدرسه خورد و مادرش بغلش كرد و اومد پشتشو جلوي اون پسر قلدر گرفت. تا وقتي پدرش مجبور شد تركشون كنه . حتي زمان مرگ جي يونگ ، توي آغوش مادرش گريه ميكرد.
حتي وقتي جونگ كوك توي بيمارستان بود مادرش بود كه سريع در كنارش قرار گرفت.جونگ كوكش.... جونگ كوك حدوداي يك سال بود كه به امريكا رفته بود. نامجون هيونگش گفته بود كه يك هفته پيششون موند ولي سريع تركشون كرد و به امريكا براي يك پوزيشن شغلي كه بهش پيشنهاد شده بود رفت. البته همونجور كه خود جونگ كوك هم قبلا بهش گفته بود...اونقدر كار پسر خوب بود كه واقعا هيچ جايي بيكار نميموند!
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...