پسر با تمام وجودش داد كشيد ولي كروات بسته شده دور دهنش اجازه نميداد صداش زياد بره بيرون...با ضربه ديگه اي كه به پروستاتش خورد و ناله ي پسري كه بهش ميكوبيد ، چشماش سياهي رفت و ناله ي خفه اي كرد. دست هاش ديگه تحمل وزنشو نداشت... ميخواست خواهش كنه تا حداقل پوزيشن رو عوض كنن ولي به دليل دهن بسته شدش نميتونست
صداي گرفته و خشدار پسر كه از شدت تحرك و شهوت منقطع و همراه با نفس نفس زدن بود، با تحكم گفت:
-ميدوني ....چرا دارم ....اينكارو ميكنم؟سرشو به نشونه مثبت تكون داد! البته حقيقتش اين بود كه نمي فهميد! جونگ كوك خودش بود كه گفته بود با اون دختر صميمي برخورد كنه ولي انگار وسط قرار پسرو بدجور عصباني كرده بود
********
فلش بك*ميرا با عشوه خنديد و دستشو روي رون پسر گذاشت. البته جونگ كوك با يك لبخند مصنوعي مزخرف چنين صحنه اي رو نظاره ميكرد و حدس ميزد كه دست دختر روي پاي دوست پسرش باشه چون خودش روبروشون نشسته بود و زير ميز رو نميديد!
ولي بيشتر رفتار تهيونگ بود كه اذيتش ميكرد.
جوري كه خيلي با ظرافت موهاي دخترو از روي شونه اش كنار زد و اعتراف كرد كه داره وعده غذايي بسيار دلپذيري رو كنارش صرف ميكنه!
درسته خودش اين قرار رو چيده بود ولي تهيونگ ميتونست يكم رسمي تر برخورد كنه.... قسمت اعصاب خورد كن قضيه اين بود كه اون دختر وحشتناك زرنگ بود و اصلا گاردشو پايين نمي اورد و جونگ كوك نميدونست چطوري ميتونه اطلاعاتي كه لازم داره رو ازش بخواد!
نتيجه كل شبش اين بود كه هيچ سودي بهش نميرسه و به جاش دوست پسرشو هل داده بود توي بغل اون دختر مكار!بعد از اتمام شام تهيونگ بلند شد و دست دخترو مثل يك جنتلمن گرفت و كمكش كرد تا بلند شه.
ميرا لبخند شيرين و حساب شده اي زد و بلند شد و دست تهيونگ به صورت حمايتي پشت كمرش قرار گرفت.
حواس پرتي ميرا از اين حركت تنها پنجره بازي توي كل شب بود كه احتمالشو داشت بتونه ازش سود ببره !تهيونگ دختر رو به طرف خروجي هدايت كرد تا اينكه دختر يك لحظه ايستاد:
-اوه!
و جونگ كوك بلافاصله پشت سرش حاضر شد:
-كيفتونو فراموش كرديد ميرا شيدختر تشكري كرد و بوسه اي روي گونه ي تهيونگ گذاشت و بابت شب روياييشون ازش تشكر كرد. و بعد به طرف ماشينش كه دربان تا جلوي در اورده بود رفت
تهيونگ لبخندي زد و بعد به طرف جونگ كوك چرخيد و لبخندش خشك شد.
جونگ كوك با عصبانيت غريد:
-ماشين ! همين حالا!پايان فلش بك*
==================تهيونگ ناله اي كرد. دستشو بالا اورد و كروات رو از دهنش برداشت و دوباره ناله كرد:
-آروم تر جونگ كوكجونگ كوك نفسشو با حرص فوت كرد و كامل ازش بيرون كشيد...
سكس خشنش اصلا كمكي به ناراحتيش نكرده بود... تهيونگ روي كمر خوابيد و دستاشو براي پسر باز كرد تا توي بغلش بياد:
-به جاي اينكه حرصتو توي سوراخم خالي كني فقط يك كلمه بگو چي ناراحتت كرده
BINABASA MO ANG
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...