سوكجين به پيام جديدش نگاه كرد"فوتوشوت جديدتو خيلي دوست دارم. ولي براي عكس سوم به نظرت بهتر نبود از زاويه پايين تري عكس ميگرفتن؟ معمولا از اون زاويه خط فكت قشنگ تر ديده ميشه"
نگاهي به فرستنده ي پيام كرد:
"وات د فاك؟"
"چيه ؟ من طرفدار فشن ام!!!!"سوكجين چشماشو دوري داد . نامجون يه مدت بود كه بهش پيام و ايميل ميداد. چيز خاصي نميگفت بيشتر حال جونگ كوكو ميگفت و گاهي يه سري پيام متفرقه.
رفته بود بيمارستان تا الن رو قبل از سفرش ببينه ولي عمل الن طول كشيده بود و توي دفتر پسر تنها بود. پس ضرري نداشت سرش كمي گرم بشه
"واقعا؟ چندتا مجله ي مد ميشناسي؟"
"همه ي مجلاتي كه عكس تو رو چاپ كردن. راستش فكر نميكردم اين تفريحم اينقدر هزينه بر باشه ولي به نظر مياد بين برند ها واقعا طرفدار داري. "
الن برگشت و سوكجين گوشيشو كنار انداخت.
دوست پسر خسته اشو بغل كرد تا بهش انرژي بده و بوسه هاي نرمشو روي صورت پسر ميذاشت تا دلتنگي چند روز سفر پيش روشو از خودش دور كنه.
و پيام اخري كه براش فرستاده شده بود رو نديد."براي فشن شوي لس انجلست موفق باشي. ضد افتابت فراموشت نشه افتاب LA يكم تيزه"
==================
دوباره خودشو وارسي كرد و بعد زنگ درو زد.
و با استقبال سرد جئون مواجه شد.-اينجا چيكار ميكني؟
آب دهنشو قورت داد و سعي كرد با اعتماد به نفس به نظر برسه:
-ميخواستم با جونگ كوك صحبت كنمرئيس جئون نگاه غضبناكي بهش انداخت:
-كي ميخواي دست از زندگي منو پسرام برداري؟تهيونگ با جديت گفت:
-فعلا اوني كه كوتاه نمياد پسر شماست نه من. هيچ قصدي براي شروع يه رابطه مجدد ندارم فقط ميخوام باهاش صحبت كنم.سونگ وو اخماشو توي هم كرد و به تهيونگ نزديك تر شد. با صداي خيلي آرومي پرسيد:
-چي ازت داره كه اينقدر ترسيدي؟تهيونگ سرشو تكون داد:
-چيزي كه ميتونه تمام تلاش ده ساله امو خراب كنه.سونگ وو نيشخندي زد . پسرش واقعا خوب تونسته بود تهيونگو گير بندازه! زيرپوستي به پسرش افتخار ميكرد
و با سرش به سمت اتاق خواب كوك اشاره كرد.تهيونگ تعظيم كوتاهي از روي احترام كرد و به سمت اتاق خواب پسر رفت.
در زد ولي جوابي نشنيد وقتي وارد شد لبخندي زد.
جونگ كوك فقط با يه باكسر پشت لپتاپش نشسته بود و بازي ميكرد و ماهيچه هاي خوش فرم بدنشو به رخ ميكشيد.
هدفون بزرگي روي گوشش بود و با جديت روي دكمه هاي لپتاپ ميزد.
YOU ARE READING
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanfictionجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...