Part~9~

3.7K 611 135
                                    


جشن افتتاحيه با سخنراني كوچيك تهيونگ و جونگ كوك در حضور چند مقام دولتي محلي و غير دولتي و شركت هاي وابسته انجام شد.
همه چيز سر جاش بود . رئيس جئون با افتخار به پسرش نگاه ميكرد كه توي اين سن كم تونسته اينقدر خوب خودشو ثابت كنه.

ولي تهيونگ آشفته بود.بعد از بوسه جيمين حتي منتظر غذا هم نموند و بلافاصله دفترشو ترك كرده بود.

جيمين تغيير موضع داده بود. اعلان جنگش واقعي بود. اينو از مدل لمس كردن جيمين براي دلگرمي قبل از سخنرانيش ميفهميد.
لمسش فرق ميكرد. داغ تر بود. شايدم تهيونگ توهم زده بود.

شايد در ظاهر رابطشون فرقي نكرده بود ولي موچيِ هميشه خندونش حالا نگاه بي پروايي داشت اعتماد به نفسِ چشماش ،تهيونگو ميترسوند.
سعي ميكرد به جيمين نگاه نكنه و سرش پايين بود و نگاه جونگ كوك رو نديد

جونگ كوك با لبخند و شيفتگي بهش نگاه ميكرد. و در نهايتم تونست اونو به يه گوشه خلوت كنار كانكس هاي كاركنان بكشونه و روي نيمكتي كه اونجا بود اونو نشوند.
جلوي تهيونگ آشفته زانو زد:
-ته ته ي من حالش خوب نيست؟ پروژمون وارد فاز اجرا شده! پلي كه تو طراحي كردي و من قراره بسازمش ! چرا ناراحتي؟ همه چيز تا الان عالي و روي برنامه بوده.

-ميدونم كوكي ولي حس بدي دارم حس ميكنم اتفاق بدي ميوفته.

-هيچ اتفاقي نمي افته .
بلند شد و بعد از پاييدن اطراف بوسه داغي روي لباش گذاشت
-تنها اتفاق بدي كه ممكنه بيوفته اينه كه امشب دوباره قراره به جونم غر بزني !چون دوباره ميخوام ازت سواري بگيرم!

تهيونگ لبخندي به شيطنت دوست پسرش زد.
پسر بيچاره خيلي اميدوار بود بتونه اينكارو بكنه! ولي تهيونگ هنوز سفت و سخت روي موضعش ايستاده بود.
بوسه اي روي دست پسر كوچيكتر زد:
-بريم
==================

بر خلاف برنامه اي كه ريخته بود از تهيونگ جدا شد. خيلي دلش ميخواست شب پيشش بمونه ولي كار مهم تري داشت.

كنار يه شيريني فروشي ايستاد و كيك كوچيكي گرفت.
وقتش بود موفقيت هاشونو با خانواده جشن بگيرن.

وقتي وارد شد پدر و برادرش هر كدوم روي يه كاناپه درازكش ولو شده بودن و سرشون توي گوشي هاشون بود.

سوكجين با خنده گفت:
-به به! چه عجب اومدي خونه! دوست پسرت ناراحت نشد اومدي اينجا؟

پدرش هم خنديد:
-اذيتش نكن .اون چيه دستت بابا؟

جونگ كوك با لبخند گفت:
-كيك

سوكجين با ذوق گفت:
-آخ جون. خوبه خودت حواست بود . بابا بايد ما براش ميگرفتيم!

سونگ وو با شرمندگي جواب داد:
-امروز جفتمون رفتيم افتتاحيه فكر كردم كافيه.

جونگ كوك با لبخند كيك رو در اورد. و جلوي سوكجين گذاشت
-اين كيك براي من نيست. براي پروژه من يه بار كيك گرفتيد قرار نيست براي هر مرحلش هم كيك بگيريد! اين براي هيونگه

THE RULE NUMBER 3 [vkook]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang