به محض سوار شدن ،سوكجين به سمت دكتر الكساندر و جونگ كوك رفت. جونگ كوك قرار بود تمام مدت پرواز با دارو خواب باشه تا اذيت نشه.لبخندي به دكتر الكساندر زد و بوسه نرمي روي بيني جونگ كوك جايي كه اتل نداشت زد و بعد از راهروي باريك بين صندلي ها عبور كرد تا به صندلي خودش كنار كيم نامجون برسه.
كيم نامجون سر جاش كنار پنجره نشسته بود. و كتشو در اورده بود. و با لپتاپ روبروش كار ميكرد.
سوكجين بهش خيره شد. هزارتا سوال داشت. ولي قيافه جدي نامجون بهش اجازه نميداد فضولي كنه .
تلپي سر صندليش نشست و دوباره زير چشمي نامجونو پاييد.با ورود مهماندار كه با لطافت از نامجون ميخواست زمان تيك آف لپتاپشو خاموش كنه لبخند دلربايي به مهماندار زد.
دختر مهماندار كه از نگاه خيره سوكجين روي خودش خجالت زده شده بود ، سريع تركشون كرد.
سوكجين لبشو ليسيد و كمي خودشو كشيد تا به پشت مهماندار كه ازشون دور ميشد نگاه كنه و صحنه اي رو از دست نده.
نامجون پوزخندي زد و چيزي نگفت
نگاهي به ساعتش انداخت و بعد كمي چشماشو بست تا تيك آف تموم بشه.با تيك باز شدن كمربند ها و پايان تيك آف چشماشو باز كرد و دوباره لپتاپشو روشن كرد.
سوكجين كه حوصلش سر رفته بود كم كم نيروي فضوليش بهش غلبه كرد .
-چيكار ميكني؟نامجون سرشو برنگردوند:
-كار
-چه كاري؟نامجون همراه با به سرعت تايپ كردن چيزي جواب داد:
-فك نميكنم بهت مربوط باشهچند لحظه مكث كرد. قيافه سوكجين كمي توي هم رفت.
دلجويانه جواب داد:
-دارم سهام هايي كه دارم رو تحليل ميكنمسوكجين ابروهاشو بالا انداخت .
نامجون حس ميكرد پسر كنار دستش كمي بي قراره و نميدونه چطوري سر صحبتو باز كنه. به هر حال بايد از همون اول سنگ هاشونو با هم وا ميكندن.
-بپرس.تا جايي كه بتونم جواب ميدم . اينجوري نگاهم كني نميتونم كار كنم
سوكجين ميخواست سوال اصلي رو بپرسه ولي سوال ديگه اي از دهنش بيرون اومد:
-با اين لباسا خفه نميشي؟
-نه راحتم سوال بعدي؟-چرا داري اينكارو ميكني؟ شغل مهمتو ول كردي بياي دنبال يه بچه چون رئيست گفته؟
نامجون دستاشو توي هم قفل كرد.
-اين يه قرارداد بين من و رئيسمه. يك قرارداد دقيقا يك ساله كه از همين امروز شروع ميشه .من موظفم تمام تلاشمو براي كمك كردن به جونگ كوك و بعد تو به كار بگيرم در ازاش اون هم به من حقوق سه سالمو يكجا ميده.
ESTÁS LEYENDO
THE RULE NUMBER 3 [vkook]
Fanficجونگ كوك آروم پرسيد: -يعني هدف زندگي اين نيست؟ كه لذت ببريم... لذت هاي وحشي... مثل بوسيدن پسري كه نميشناسي؟ تهيونگ لبخندي زد: -مگه ما همه خودمحور نيستيم؟ كاري رو ميكنيم كه فقط و فقط به نفع خودمونه و فقط خودمون لذت ميبريم... هممون خودخواهيم... جونگ...